۱۹ آذر ۱۳۸۹

روحمو گم كردم

از ديدن چشم هاي بي تفاوتم تو آينه ميترسم.
نميدونم اون شوخ و شنگي و احساس و غمگيني كه هميشه توش موج ميزد كجا رفته
من از اين حالت ميترسم.

۱۸ آذر ۱۳۸۹

معلق بدبخت

فقط به يه نخ بندم وسط زمين و اسمون
كي اين نخ باريك پاره ميشه تا زا اين پادر هوايي در بيام
يا ميميرم يا ازاد ميشم

۱۷ آذر ۱۳۸۹

مامان

با مامانم قهرم
يا شايدم سر و سنگين
واسم خواستگار اومده بود به خودم گفته بود
اشناي من بود
بي هوا و شاد و سرحال باهاش برخورد ميكردم
سر به سرش ميزاشتم و ميخنديدم
يه جمله ام دلشو برده بود
ولي من حتي گمون نميكردم كه دلشو بردم
وقتي پرسيد نامزد نداري لرزيدم و نميتونستم چي جواب بدم
وقتي از گذشته اش ميگفت و من سعي ميكردم به خاطر ترحم تصميم نگيرم
عجيب بود شنيدن اون كلمه ها و واژه ها از مردي كه به مظلومي و صبر ميشناختمش
وقت خواستم تا اشنا شيم و خيلي هم جلو رفتيم
با دوستام مشورت كردم اكثرشون نهي ام كردن از اين ازدواج
تقريبا تصميمو گرفتم و محض اطلاع و اعتماد سازي كه ببين من همه چيو ميگم(جان عمه ام)به مامانم گفتم
اونم گفت نه ميدونستم ميگه نه ولي دليلش منطقي نبود
بي خيال بوودم تصميمو گرفتم و فقط دارم سبك و سنگين ميكنم
مامان مياد اتاقم
دست ميزاره روي نقطه ضعفم
روي چيزي كه مسببش من نبودم
قلبمو ميشكونه دوباره
هنوز يادم نرفته بود رفتار پارسالش
سعي كرده بودم كرگدن بازي در بيارم و به روي خودم نيارم
و اون فكر ميكرد از نفهميه منه
يا شايدم خودش نميتونست تو دلش نگه داره با سركوفت زدن به من احساس ارامش ميكرد
ربط قضيه مث گودرز و شقايق بود
ميگه يه وقت فلان موضوع رو به خواستگار مربوطه نگي
اتيش ميگيرم كه چرا بايد بگم؟
روزها خونه تنهاست و بدبين و شكاك و خشكه مذهب شده
يه موضوع ساده رو پيچيده كرد
بهش گفتم ديگه هيچي بهت نميگم
بي جنبه ايه
دو روز از اون ماجرا گذشته
ديروز بعد مراسم سوم باباي دوستم اومدم خونه ديدم واسم غذا نزاشته.به جاي ناهار و شام كلوچه خوردم و خوابيدم
امروزم تازه از مسجد اومده و من تو اتاقمم
نيومد بهم سر نزد و بي خيال من شد
حالا انگار مقصر منم
كلا مقصر همه ي اتفاقاي بد منم
عصر كه داشتم بر ميگشتم گفتم دوباره شروع ميكنم
حالا منتظرم بابا بياد تا برم يه كم پيششون بشينم
گرچه دلم بدجور شكست
ولي واسه كسي مهم نيس

چوپان دروغگو

دلم ميخاد يه موقعيتي پيش بياد بفهمه چي سرم اورده و چقدر عذابم داده و پشيمون بشه و برگرده
دلم ميخاد بفهمه قدرمو ندونسته
دلم ولي اونقدر خره كه باورش نميشه الكي براش دروغ بافته و گولش زده و سرش شيره ماليده
دلم اونقدر خره كه هنوز سرشو زير برف نگه داشته و ميگه اون چوپان دروغگو نبود
دلم هنوز به اون باور داره و اونو ميپرسته بيشتر از هر خداي ديگه اي

۱۱ آذر ۱۳۸۹

دندون

رفتم از دندونام عكس بگيرم
خانوم دكتره از بقيه مريضا ميپرسه لثتون مشكل نداره؟خونريزي لثه نداريد؟داروي خاصي مصرف نميكنيد؟سابقه بيماري نداريد؟
خودمو اماده كردم بگم تازگيها خونريزي له دارم ولي اون وقت ميدونيد از من فقط چي پرسيد؟
متاهليد؟
يعني من مونده بودم وضعيت تاهل من چه ربطي به عكس دندونام داره

۹ آذر ۱۳۸۹

عوضي

از خودم بدم مياد
ادم به اشغالي و بوالهوسي خودم نديدم تا حالا
ميميري خودتو كنترل كني كه الان مث خر تو گل گير نكني

۲۸ آبان ۱۳۸۹

تهران

پيش نوشت:قديما با اولين حقوقم قبل از اينكه واسه خودم يه دونه سنجاق ته گرد هم بخرم براي مهندس يه پيرهن مردونه خريده بودم و نشد همو ببينيم و اونو گذاشتم توي كوله سابقم ته كمد لباسام
تو اون شباي ِبدِ سال گذشته پيرهنشو بغل ميكردم و گريه ميكردم.خدا ميدونه چقد اون پيرهنو بوسيدم و ناز كردم.تقريبا يكسال بعد توي يه پروسه ي منت كشي محض از طرف من،بهش گفتم من دارم ميام تهران لااقل بيا كادوهاتو بگير كه هر روز جلوي چشممه و بيشتر تداعي كننده توئه
چند قلم وسيله ي ديگه هم واسش خريده بودم كه ارزو به دلم موند تو تنش ببينم و فكر كنم اصلا ازشون خوشش نيومد
جايي قرار گذاشتيم و حدود يه ربع كنارش نشستم و بهش دادم و حاضر نشد توي خيابون بازشون كنه (چون زشته)
اينا رو فهميدين حالا اينجا رو داشته باشيد
1-چند هفته پيش داشتيم حاضر ميشديم بريم عروسي
من و پدر و مادر گرامي
بابا داشت غر ميزد كه اين پيرهن به كت و شلوارم نميخوره
مامان مياد تو اتاق من
مرجان اون پيرهني كه تو كيفت بود رو بده ببينيم به اين كت و شلوار ميخوره يا نه؟
من دهنم نيم متر باز موند
گفتم كدوم؟
گفت همون كه تو كوله ات بود الان ديگه نيس؟
به كي دادي؟
من فقط نفس عميق ميكشيدم كه حرف نزنم و اعصابمو خورد نكنم
حالا مگه ول ميكرد
مال كي بود؟

2-چند روز قبل
مرجان اون كرم موبر كه تو كشوي لباسات بود هنوزم هست؟لازم دارمش
ميگم مامان ميفهمي حريم خصوصي يعني چي؟
ميگه يعني چي من بايد كشوهاتو بگردم ديگه
يعني بجز ريدن به اين زندگي و مراقبت ،كار ديگه اي هم ميشه كرد؟؟؟؟
نه واقعا ميگم؟
اينم از وضع تلفنم
محسن هم دوتا گوشي داره و منم تازگيها بعد از اينكه قبض موبايلم زياد اومد دوتا دارم
من دوستاي دختر و پسر زيادي دارم
كافيه كه يه اس ام اس بياد
مامانم چپ چپ نگام ميكنه كه كيه
همكارم مسيج بده
دوستاي دخترم بهم مسيج بدم هيچ فرقي نمكنه
گوشيمو ميزارم رو سايلنت يه جور ديگه ادمو به فاك ميدن كه چرا سايلنته
از خوش شانسي من دقيقا همون زماني كه دورم شلوغه كلي مزاحم با شماره هاي مختلف زنگ ميزنن
و من ميمونم و نگاههاي توهين كننده ديگران
هم كلاسي 3 سال پيشم كه دوست عادي هستيم و باهم كوه رفتيم و قبل از اينكه بره سربازي زنگ زده بود كه همو ببينيم واسه خداحافظي، زنگ زده بهم
بلند حرف ميزنم و ميخندم بهش كه اموزشي عجب شير افتاده
مامانم مياد تو اتاق كه هيس چرا اينقدر بلند ميخندي الان بابات ميگه چه معني داره با پسر ميخنده
اروم حرف بزني ميگن با كي حرف ميزني كه اروم حرف ميزني
يعني رسما دهنمو سرويس كردن

3-توي پيش نوشته گفتم كه يه ربع مهندس رو ديدم و كادوشو دادم
اينجا كه هستم مسيري كه هر روز ميرم سر كار و برميگردم دقيقا همون مسيري بود كه باهاش ميرفتم و كلي خاطره برام زنده ميكنه
هر وقت كه ميرم تهران غصه ام ميگرفت كه اون الان توي يكي از اين خونه هاست و من اينقدر بهش نزديكم ولي نميتونم ببينمش
ولي خدا روشكر به جز همون بار جاي ديگه اونو نديدم كه خاطره داشته باشم
اين چند روزه به خاطر عروسي دختر خاله ام تهران بودم
وقتي رسيديم تهران داداشم بهم ادرس ميداد كه كجا بريم كه بياد دنبالمون
ميپيچيم توي يه خيابون و نفسم بند مياد
يعني اين همه جا ما بايد دقيقا همونجايي بريم كه من اونو ديدم
همونجا منتظر ميمونيم كه محسن بهمون برسه
و من پياده ميشم از ماشين ونگاه ميكنم به خيابون
يادم مياد كه افسره هي سوت ميزد كه از اونجا حركت كنيم و اون اعصابش خورد شد
يادم مياد كه دستشو گرفته بود و زل زده بودم به دستش و اون دستمو محكم فشار ميداد
يادم مياد كه تو سكوت زل ميزدم بهش كه قيافه شو تو ذهنم حك كنم و اون اعصابش خورد ميشد كه چرا حرفي نميزنم
نميدونست كه من يكسال ارزو داشتم اونقدر نزديكش بشينم و نگاش كنم و دلم ميخاد همه اون لحظه ها رو ذخيره كنم
يادم مياد كه ميگفت برو
حركت لباش وقتي ميگفت برو جلوي چشممه
و صداي من كه ميگفتم چرا نميگي بمون؟
و دودل بودن كه دستشو كه تو دستم بود رو ببوسم يا نه
و حسرت هميشگي اينكه كاش ميبوسيدم دستشو
و يه كوه غصه كه حتي نموند تا من از جلوي چشمش دور شم
پياده كه شدم گازشو گرفت و رفت و من بودم كه زل ميزدم به ماشينش و فاصله اي كه هر دم زياد ميشد و فكر اينكه ديگه نميبينمش
چقدر هواشو كرد دلم

4-تهران كه ميرم ياد مرد خائن مي افتم كه وبلاگشو حذف كرد و بعد مرگ پدرش ديگه ناپديد شد و بيشتر از هركسي درك ميكرد منو و راحت ميتونستم افكارمو بگم و راهو نشونم ميداد
تهران دوستان خوب زيادي دارم كه يادشون بودم ولي ميترسيدم خبر بدم تهرانم فكر ميكردم شايد توي رودربايسي بمونن

۲۱ آبان ۱۳۸۹

ارزو

ارزو كه نداشته باشي با يه ادم ِمرده فرقي نداري
روي سنگ قبرت چه تاريخ فوتي حك كنم؟

۲۰ آبان ۱۳۸۹

زندگي من

چقدر دردناكه كه هيشكي ادمو قبول نداشته باشه حتي خود ِ ادم

هي برنگرد و پشت سرت رو نگاه نكن،سرتو بالا بگير و بگذر،پوسيده شدن و ذره ذره مردنت ديدن نداره كه.اونقدر جلو برو كه از پا بيافتي

۱۴ آبان ۱۳۸۹

گربه ها خوبن؟

1- همانا هدف ما از خلقت رييس هاي كودن،عوضي،اشغال،دهاتي،پشت كوهي،تازه به دوران رسيده،نفهم ازمودن مقدار صبر و خويشتن داري شماست و همچنين مقدار زيادي چزاندن و زجر دادن و جز جييگر زدن شما و لذت بردن ماست.باشد كه رستگار شويد.بيلاخ.
ايه نميدونم چندم ِ كتاب زندگي كوفتي من

2-تازگي ها خنده هامون چقدر خالي و تهي شده،قهقهه ميزني و بلند ميخندي ووقتي كه تموم ميشه غمگينتري

3-مث اينكه قراره يا استخدام بشيم يا بيرونمون كنن

4-داداشم به من ميگه صدات مث دختر ترشيده هاي كله قزي شده و سن ازدواج 21 تا 25 هستش و من تا اخر امسال فرصت دارم كه ترشيده نشم
شوهر سراغ نداريد؟؟؟؟به خدا من خيلي باكمالاتم هاااااااااااااااااااااااااااا

۴ آبان ۱۳۸۹

فاحشه

مرد بلند شد
لباس پوشيد
پولي روي ميز گذاشت
بي نيم نگاهي
در را پشت سرش بست
بي هيچ توجه و علاقه اي
و پشت سرش
فاحشه اي دوباره شكسته شد كه در تمام مدت ،چشمانش را بسته بود
به خيال اينكه شايد اين مرد همان عشقي است كه منتظرش است
مرد ولي سراغ عشقش رفته بود.

۲۷ مهر ۱۳۸۹

همكاررر بسيار باهووووووووووووش

روزهاي خلوت بانكه
دوتا همكارام كه هم رديف منن ازم ميخان كه باهم اسم فاميل بازي كنيم
تصادفي شماره حسابي وارد ميكنيم و با اول حرف نام خانوادگي شروع به نوشتن ميكنيم
نوبه به "ه" ميرسه
من رنگ موندم و دارم فكر ميكنم و يكي سر گل
همكار بغل دستيم ميگه اسونه كه
تازه يكي از اهنگ هاي قديمي شادمهر هم خونده
اهنگشو ميزنه ومتوجه نميشيم و بعد اهنگ رو ميخونه
دنبال تو ميگردم دنبال يك سرپناه دنبال اون دلي كه تنهايي رو ميشناسه چشماي خسته من لبريز التماسه

ديينگ ديينگ ديينگ پر از صداي تو بود گريه هر شب من فقط براي تو بوود
ميريم زير گوشش ميگم من هميشه بهار نوشتم منظور تو چيه؟؟؟؟؟
به قول ديفال مستراح وقتي كه گفت دنبال دوربين ميگشتم زل بزنم بهش
منظورشون گل هزار و يك شب بود
فقط يكي زدم تو سرش كه خاك تو سرت هزار و يك شب اسم داستانه نه گل
تازه ميگه كي گفته؟!!!!!!!!!

ايشون 29 ساله فوق ديپلم عمران هستند
از شاهكارهاي ديگه ايشون اينه كه يه بار مجبور شديم الكي بانك بمونيم حقوق ها واريز نشده بود و من براي سرگرمي يكي دوتا از ميل هايي كه برام اومده بود رو ازشون پرسيدم
رسيد به ميل كه يه خبرنگاره ميره تيمارستان و رييسش ميگه ما يه روش ساده براي تشخيص ديوانگي داريم
يه سوال ميكنيم
اگه يه وان پر از اب داشته باشيد و يك قاشق يك ليوان و يك سطل براي تخليه ابش داشته اشيد كدومشو انتخاب ميكنيد؟!!!!
كمي فكر كنيد
.
.
.
خبرنگاره ميگه خب معلومه سطل چون بزرگتره و رييس تيمارستان ميگه جنابعالي دوست داريد تختون كنار پنجره باشه؟؟؟
جواب صحيح برداشتن تيوپ وان هستش
اين همكار من ي جواب داده باشه خوبه؟؟؟؟
گفت قاشق
گفتيم چرا؟گفت اگه ميگفتم سطل حتما ميخاستين ايراد بگيرين كه اون ابي كه ته مونده رو چه جوري خالي ميكني!!!!!!!!!!
گفتيم عزيزم بهتره تو بپري تو وان نصف ابش اينجوري ميريزه بيرون بقيه اش هم از گشاديت براي اينكه راه نري با قاشق چايخوري تخليه كن!!!!!!!!
همچين همكارايي دارم من

۲۵ مهر ۱۳۸۹

مرتيكه ي اشغال عوضي

حدود 3 واهه توي اين شعبه هستم
هنوز وقتي از پله هاش بالا ميرم دلم ميگيره
وقتي چشم به رييسش ميخوره اخمام تو هم ميره
هنوز باجه ام واسم غريبه است و فكر ميكنم اينجا مهمونم
هنوز وقتي از شعبه قبلي حرف ميزنم ميگم ما اينكارو ميكنيم شما اينجا چرا اينكارو نميكنيد؟
بدجور بهم فشار مياد وقتي تمام روز به شدت كار ميكنم و حرفي ندارم با همكارام بزنم
حرصم ميگيره از اينكه زور مگن و من كاري از دستم بر نمياد
همه چيز اينجا مسخره است
از روابط كاري گرفته تا طرز برخورد با مشتري
هنوز 3 ماه نشده كه اومدم ولي بي اغراق ميتونم بگم توي همين ماه 10 نفر گفتم ميخايم پيش تو حقوق بگيريم باتو راحت تريم
حتي منتظر موندن تا مشتري من كارش تموم شه تا من كارشونو انجام بدم
تونجت كه بودم سركار و بعد از كار صداي خنده و شوخيم بلند بود و صداي خنده من بلندتر از همه
موقع برگشت تو راسته هاي مختلف بازار بازم صداي بگو و بخند ما بلند بود و خودمون ميگفتيم الان فروشندها ميگن اينا ديونن
اون همه شلوغه شعبشون و باز انرژي دارن بخندن؟
اينجا ولي كم پيش مياد لبخند بزنم چه برسه به اينكه بخندم
عبوس و غمگينم
تمام كارمندايي كه منو اون شعبه ديدن و حالا گذرشون به اينجا مي افته سعي ميكنن يه جوري دلداريم بدن
از پول رسانا گرفته تا بچه هاي انفورماتيك
وقتي اون مرتيكه عوضي مياد پشت سرمون راه ميره تا به قول خودش از زير كار درنريم حتي سرمو بلند نميكنم نگاش كنم
مني كه اونجا قربون صدقه رييسم ميرفتم و كلي بحث ميكرديم باهم
كلي كيك و بسكويت و شكلات بهش ميدادم
اينجا به جز سلام و خداحافظ حرف ديگه اي نميزنم
شعبه اينجا شبيه l هستش
از ما 3نفر كه توي يه راسته ميشينيم اون دوتا مدام ،مدام يعني از 7 صبح تا 2 بعد ازظهر در مورد مغازه ها و جنسايي كه اوردن و چيزايي كه خريدن و چيزايي كه مده حرف ميزنن
و من سكوت ميكنم و فقط كار ميكنم
ميدونم نبايد منفي فكر كنم ولي واقعا داره تمام توانمو ميگيره
ميتونم حس كنم كه پژمرده شدم
چند وقت پيش داشتم فكر ميكردم كه دارم مرگ رو تجربه ميكنم
از اين جهت كه وقتي يكي ميميره بقيه يكم براش بي تابي ميكنن و بعد فراموش ميشه
مشتري هاي اون شعبه من يكي دو ماهه اول دلشون واسم تنگ ميشد و ميخاستن بيان اينجا ولي حالا كامل عادت كردن و همكارام هم همينطور
وقتي ميرم اون شعبه و صميميت و شوخي و فضاي خوبي كه اونجا جريان داره رو ميبينم بغض ميكنم از سنگيني هواي اينجا
دقيقا اونجا جهان اول محسوب ميشه
بدون چاپلوسي و بادمجون دو قاب چيني به خواسته ات ميرسي
حرفتو رك ميزني
به خوشي و سر زندگي اهميت داده ميشه
هر انتقادي داري رك ميگي
بهت احترام گذاشته ميشه
از كار لذت ميبري
ولي اينجا جهان سومه
بايد چاپلوسي كني
كسي بهت اهميت نميده
بايد زجر بكشي و اخرش ازت تشكر نميشه
كارها هيچ برنامه اي نداره و همه سعي ميكنن از زير كار در رن
انتقاد به معني كم شدن اضافه كار و سختي بيشتر كاره

از اين مرتيكه اشغال عقده اي كه به خاطر سابقه جنگش حالا رييس شده متنفرم
قضيه نون لواش رو گفته بودم؟؟؟؟
رييس اونجا از اون ادم هاي متشخص و خانواده دار و بااصالت قديمه كه همه به خوبيش معترفن و رييس اينجا از اين ادمهاي دهاتي و پشت كوهي و نديد و بديد كه كل سرپرستي خبر دارن چقد اشغال و بزدل و رياكاره
مرتيكه هر روز يه بهانه پيدا ميكنه كه ازم ايراد بگيره
چرا سندات چاپ نداره چرا امضا نميكني چرا نخ ميريزي روي زمين چرا سرتو ميزاري روي ميز
اشغال بودنشو تا اين حده كه به مستخدممون ميگه بهشون چايي نده وقتشون گرفته ميشه!!!!!!!


امروز با بچه هاي اون شعبه رفتم خريد و اخرش به هدي گفتم چه خبر از خودت؟تنها بوديم هدي همون دوست و همكارم بود كه اون سري بخاطر من ساعتي گرفت و اين شعبه تا به داد من برسه
راهمو دور كرده بودم تا باهم قدم بزنيم
يهو بغضش تو خيابون تركيد
گفت باباش سرطان گرفته و دكترا گفتن اميدي نداشته باشين
فقط نگاش كردم و بازوشو ميماليدم
ميگفت بچه هاي شعبه نميدونن و دارم فقط به تو ميگم
همسنيم ولي بچه ي اون الان 6 سالشه
تو زندگي خيلي سختي كشيده و تنها كسي كه باهاش صميميه منم
خيلي دير با كسي اخت ميشه
و من بيشتر حسرت خوردم چرا توي اين روزا اون شعبه نيستم تا يكم دلداريش بدم
براش دعا كنيد

۲۴ مهر ۱۳۸۹

اشپزي

دلم ميخاد تو خونه ي خودم با عشق و علاقه اشپزي كنم و با ذوق و هيجان نگاش كنم وقتي ميگه خيلي خوشمزه بود خانوم گلم

۱۷ مهر ۱۳۸۹

بستني اب شده

بستني ميخورم
هوا سرده
ميزارم بستني يه كم اب بشه
بستني اب شده بيشتر دوس دارم
بعد مدتها دارم به وبلاگم ادرس جديد اضافه ميكنم و توي ذهنم جمله ميچينم كه نصفشون تا الان يادم رفته
رفتم بيرون يه سري كار بكنم
بعد مدتها پياده راه رفتم دلم ميخواست تا نصفه شب راه برم و مردمو نگاه كنم
وقتي ميام خونه كسي توي خيابون نيست و صبحم كه همه خوابن
اينگار دورم از اين مردم
يادم مياد كفش ميخام ولي حال ندارم برم دنبالش
بستنيم اب شده
عاشق بستني اب شده ام
فكر ميكنم به هيچ چيز خاص
اين ديونه بازيهام بعد مدتها منو شبيه قديمم كرد
شدم ادم اهني

۱۲ مهر ۱۳۸۹

اون يك نفر

هزار نفر هم بيان و برن
با هزار نفر هم باشي
با هزار نفر هم الكي بگي دوست دارم
به هزار نفرم بگي دلتنگتم
اما ته دلت ميدوني كه فقط دلت تنگِ يكيه
يكي كه دلش تنگ تو نيستيكي كه فقط خودتو پيشش كوچيك و كوچيكتر ميكني و اون دور  و دورتر ميشه
بعد هر بار بودن باكسي ياد اون مي افتي و فاصله اي كه دار يو افسوس ميخوري كه چرا اون نيس پيشت
چه جوري بايد بهش ميگفتم عاشقشم كه عاشقم ميموند؟
پي اس:هيچكي دلتنگ رفتنم نشد و هيچكس نگران نبودنم نشد و برگشتم چون واقعا بود و نبودم واسه كسي فرق نميكنه
چطور ميشه مرد وقتي كسي زنده بودن شمارو نميدونه

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

خدايا ازت متنفرم

از هر چي كار بانكه،متنفرم
از هر چي كارمنده ،متنفرم
از هرچي ادم عوضي و عقده ايه ،متنفرم
از همه متنفرم
از همه و از همه بيشتر از خودم متنفرم


ميخام برم يه مدت گم و گور شم،شايد برگشتم و شايد برنگشتم
باي

۲۷ شهریور ۱۳۸۹

نقش

تو بازي زندگي من نقش اون سياه لشگرا رو دارم
بود و نبود شخص من مهم نيس
فقط هستم كه باشم
بي هيچ مفهوم خاصي براي كسي

۲۶ شهریور ۱۳۸۹

تنهام يا نيستم؟

ميبيني تنها خوابيدي پر از حس با او بودني با بغضي كه اماده شكستنه با دستي كه اماده زنگ زدن بهشه
احساس ميكني هيچي نداري تنهاي تنهايي
بعد يادت مياد دوستي داري كه روز اولايي كه حكمت اومد اين شعبه و تو هر روز گريه ميكردي هر روز خدا زنگ ميزد و حرف ميزد باهات بدون اينكه منت بكشي براي زنگ زدن بدون اينكه توقعي داشته باشه بدون اينكه مث پينگ پونگ نوبتي باشه زنگيدن
ميخندونت از ته دل فحش ميدادين بهم كه راحت بودين كه خيلي از اون فحشها و تيكه ها تو دهنت مونده و وقتي گاهي از دهنت در ميره  به يكي ديگه ميگي ميبيني عكس العمل طرف مقابلت چقدر بده
به جاي اون كه هرچي اسم فيلم و شخصيت هاي بد كارتون و حيوون بود بهم نسبت ميدادن و غش غش ميخنديديم به كم اوردن اون يكي و ادا اوردن اون تا حدي كه اونقدر خنديده بودي كه نميدونستي چطور نفس بكشي ومنت ميكردي بس كنه و اون ميگفت بايد بگي غلط كردم(يه درجه بدترش!)تا 3 به 2 بشين و تو اخر سر گفتي و اون ريسه رفت
ميبيني تنها نيستي وقتي با اينكه رفته باز نشونه هاي نگرانيشو نشونت ميده
بعد يادت مياد دوستي كه 5 ساعت باهات ميمونه تا هم حالت گرفته نشه از اون حال و هوا در بياي و هم كامپيوترو درست كنه هم واست فيس بوك عضو ميشه و به حرفات گوش ميده
ميبيني تنها نيستي وقتي مشكلي واست پيش مياد و زنگ ميزني به دوستي كه ازت دوره و اون حرف ميزنه و منطقي ايراداتو ميگيره
ميبيني تنها نيستي وقتي دوستت از يه كشور ديگه كمكت ميكنه مقاله واسه پروژه ات ترجمه كني
وقتي دوستت واست پروژه مينويسه
وقتي كاراي دانشگاهتو ميكنه
وقتي برات چيزي ميخره كه لازم داري و مرخصي ساعتي ميگيره بياد بهت بده
وقتي ميبرتت بيرون و ميگردونتت و راحت اعتراف ميكني چه گلي به سرت گرفتي ولي دعوات نميكنه
درسته كه مامانت ديوانه ات ميكنه با شكاك بودنش با بي رحم بودنش واسه تيكه انداختن و خورد كردنت واسه فضولي كردن و گشتن وسايلت واسه بي اعتماد بودن و تبعيض گذاشتنش واسه به انزوا كشوندنت ولي هنوز ميگي من سرپام
ميتونم از پسش بر بيام
بين تونستن و نتونستن سرگردونم
بين اينكه خودم هم ديگه نميتونم چه مرگمه
خودم كه ميدونم دارم هرلحظه بيشتر دكتر لازم ميشم
ولي حالي كه الان دارم بهم نشون ميده دكترا هيچ غلطي نميتوننن بكنن به جز اينكه بدترت كنن
ميخاستم كاراموزيمو تايپ كنم پروژمو ياد بگيرم ولي نشستم اينجا دارم اينا رو مينويسم
اها يادم رفت بگم همكار سابقم از يه شعبه ديگه بهم زنگ زده دستشويي ام كلي معطل ميمونه پشت خط
با صداي هيجان داري ميگه خانوم فلاني حكمتو زدن چند روز اينجا
ميگم اي واي چرا حكم منو؟قرار بود خانوم فلاني بياد كه
تو دلم ميگم تو اون سرپرستي خراب شده كي هستش كه از اسم من خوشش مياد هر حكمي رو به اسم من ميزنه و نميزاره اين چند روز كه اينجا خلوته استراحت كنيم و واسه بيگاري به شعبات ديگه نفرسته
ميشنوم ميگه از من پرسيدن كه فلاني چطوره؟
گفتم اينقدر خوبه خانومه كاري مهربون
ميگم اقاي صالح چرا تعريفمو كردي!
من حوصله اونجا اومدن ندارم
ميگه نبايد تعريفتو ميكردم
ميگم نه من مرخصي ميخاستم اين هفته
ميگه بيا من هواتو دارم
ميگم يعني من از دست شما چيكار كنم
همكار مربوطه به شدت تيكه انداختن و دست انداختن روسا تخصصشه
ميدونم هوامو داره ميدونم 5 روز توي اين شعبه خراب شده با اين همكاراي كوفتي و زير اب زن و تنبل و اون رييس و معاون احمق و عقده اي نبودن خودش كليه
ولي كار شعبه سخته و ماواسش اموزش نديديم و هر لحظه امكان داره كلي كسري بياريم
به خودم ميگم احتمالا وقتي داشتن حكم منو واسه اين شعبه كوفتي با اين اوصاف كه همه ميدونن ميزدن گفتن خوش اخلاقترينشونو بندازيم اونجا كه باهاشون كنار بياد
لامصب خوب برخورد كردن هم اينجوري ادمو به بدبختي ميندازه
احساس ميكنم
رو هوام


۲۳ شهریور ۱۳۸۹

يه نعمت خدا

دوست خوب يعني كسي كه وقتي بهش زنگ ميزني و با صداي گرفته ميگي كه حالت بده و نميتوني بري 5 دقيقه پايين تا چيزي بخري،ميبيني كه نيم ساعت بعد ،با اينكه اون شعبه شلوغ بوده و چند نفر مرخصي بودن ولي با اصرار از رييس مرخصي گرفته تا بدو بدو 20 دقيقه راه بياد تا براي تو چيزي بخره كه اونقدر بي رمق بودي نميتونستي بري بخري،و وقتي با رنگي زردتر از زردچوپه سرتو بلند ميكني ميبيني با يه لبخند جلوت وايساده و تو ارزو ميكني كاش باجه جلوت نبود تا بغلش كني و بگي چقدر خوبه كه هستي
ممنون هدي جونم


پي اس1:چقدر خوبه يكي نگرانته و ميتوني رو كمكش حساب كني،اونم توي اين دوران كه تك و تنهايي و هيشكيو نداري
پي اس2:بچه هاي اون شعبه اينجورينا،حالا حق دارم اينقدر بال بال بزنم واسشون؟!
پي اس3:اين شعبه ها حتي نرفتن يه اب قند واسم درست كنن خودم مجبور شدم با اون حال نزار و سرگيجه و فشار پايين هم پرداخت كنم و هم سعي كنم از درد به خودم نپيچم و به زور اب قند بخورم،چون خانوم هاي محترم بدون توجه به مشتري هايي كه منتظر نشسته بودن داشتن در مورد وسايل ارايش و دوس پسر و كوفت و درد فك ميزدن و مجبور بودي تو پرداخت كني
پي اس4:ديشب كه عروسي بودي صبح چشات باز نميموند صندلي جلو نشستي و چرت ميزني و اخراي مسير كه بازشون ميكني ميبيني كه يه موتور سوار با زاويه 90 درجه از ماشين شما در حال رفتن به سمت دور برگردونه، ماشين شما ردش ميكني و گرومپ...ماشين شما باعث شده بود ماشيني كه داشت سبقت ميگرفت موتوره رو نبينه و هردو راكب موتور سوار خوردن به جدول خواب از سرم پريد و هل خوردم.
پسري كه پشت نشسته بود ميگفت با اون شدت كه سرشون خورد به جدول احتمالا مردن....
پي اس5:فردا 9 تا 11 راهپي.مايي اجباري!!!به رييس ميگي اگه تونستي 400 نفرو از در بيرون كني و تو خيابون بندازي تا بري ما هم ميايم!!!!

۲۰ شهریور ۱۳۸۹

چقدر تنهام
چقدر خسته ام
چقدر افسرده ام
هيچي دلمو خوش نميكنه
هيچي ارومم نميكنه
هيچي نميخام
چقدر بده اينجور هدر دادن روزها

۱۹ شهریور ۱۳۸۹

پس كي؟

كي ياد ميگيرم قاطعيت داشته باشم و جدي صحبت كنم؟
كي ياد ميگيرم به خودم و خواسته هام بيشتر از ديگران و خواسته هاشون اهميت بدم؟
كي ياد ميگيرم كه واقعيت ها رو قبول  كنم و تو خيال زندگي نكنم؟
كي ياد ميگيرم كه عاقلانه رفتار كنم؟
كي بزرگ ميشم؟


گاهي مشكل ادما فقط نشنيدن تعريف از كاراي و رفتاراي خوبشونه،كه وقتي كار اشتباهي ميكنن بهشون نگن هميشه به فلان خصيصه ات غبطه ميخوردم
و تو بموني كه اگه زودتر اين تعريف ميشد شايد بيشتر قدر خودتو ميدونستي و اين اشتباهو نميكردي
شايد اونجوري كمتر تو خودت كنكاش ميكردي و فقط عيباتو پيدا ميكردي
شايد اونجوري زندگي شيرينتر بود و بيشتر دنبال اين ميرفتي كه اون نقطه قوتو پررنگ تر كني و كمتر اشتباه كني
اونوقت قبول ميكردي كه ته منجلاب نرسيدي و سرعت غرق شدنتو بيشتر نميكردي و نميگفتي اب كه از سر گذشت چه يه وجب چه صد وجب
گاهي يه  تعريف ساده يا يه توجه كوچيك از خيلي از فاجعه ها جلوگيري ميكنه از خيلي از نابودي زندگي ها
كاش اينقدر نسبت به همدگيه خسيس نبوديم و تحسينايي كه تو دلمون از طرفمون ميكنيم جلوش هم ميكرديم شايد زندگي رنگ قشنگتري ميگرفت

امروز تمام بعد از ظهر منتظر يه تبريك از كسي  بودم كه هرگز گفته نشد...بعضي چيزا اتفاق افتادن و يا نيافتادنشون به يه ميزان حسرت داره....

۱۵ شهریور ۱۳۸۹

ديگه خوب نيستم

احساس ميكنم توي يه برهوت دست و پا ميزنم
هر روز صبح نا اميدتر و خسته تر از صبح قبل بلند ميشم
هر روز كسل تر و افسرده تر برميگردم خونه
تو سكوت ناهار ميخورم و يا شايد دو كلوم با مامان حرف ميزنم و بعد ميرم تو اتاقم
يه كم توي نت ميچرخم و بعد ميخابم!!!
خواب هاي وحشتناكي كه فقط خستگيمو بيشتر ميكنه
كه مدام توش در حال دويدن و فرار باشي
كه وقتي بيدار ميشي احساس ميكني تمام ماهيچه هات درد ميكنن
يادم نمياد كي احساس خوبي نسبت به خودم داشتم؟
نميدونم اخرين بار كي بود كه شاد بودم
قبلن ها كه توي شعبه خودم بودم سر كار حس خوبي بود
لااقل لذت ميبردم از كارم
بگو بخند هم داشتيم
ولي اينجا اخر وقت رييس موضوعي پيدا ميكنه كه اعصابتو بهم بريزه
ميرم خونه ريحان و اونجا سر به سر بابا و مامان و داداشش ميزارم و ميخندم
فارق از اينكه الان اين حرف به يكي بر ميخوره
فارق از اينكه بابام دماغمو ميسوزونه
خونه برج زهرمارم
ميخاستم يه پست در مورد مامان و بابا بنويسم ولي حوصله نكردم
هيچ تفريحي ندارم
هيچ ارامشي ندارم
هيچ اميدي ندارم
خودم حس ميكنم افسرده شدم
خودم ميدونم كه بايد جلوي اين حس رو بگيرم ولي نميتونم
هيچ كاري نميكنم
سركار لااقل سعي ميكنم بداخلاق نباشم
ولي خستم
خيلي خسته
يادم نمياد كي از زندگي راضي بودم
كي خوشحال بودم
كي برنامه داشتم
روزمرگي بدتر از هميشه بهم فشار مياره
و ميل انجام هيچكاري رو ندارم
يكي زا دوستام ميگه كي تو خوبي؟همش يا خسته اي يا خوابت مياد و اعصاب نداري
راست ميگه
خيلي وقته كه ديگه خوب نيستم
خيلي وقته ديگه انگيزه ندارم
خيلي وقته....بريدم



بعدن نوشت:لاي نخ كش دوهزاري يه بسته هزاري يعني 100 هزار توومن كمه
معاون بيشعورمون بر ميگرده به همكارم پيش من دوبار ميگه:
تا حالا اين موردي اينجا نداشتيم
عوضي اشغال منظورش اين بوده كه نكنه من خودم برداشتم و ميخاست 100 تومن رو بزاره گردن من!!!
خداروشكر رييس و پول رسانا قبول كردن كه عوض كنن پولو
اون مشتريم كه گفتم اون شعبه عاشم شده پاشده اومده اين شعبه منو ببينه
ميگه ميشه شمارتو بهم بدي
اخه خجالت هم خوب چيزه 50 سالشه!!!!
ميگم نه لزومي ميبنم و نه كار درستيه
من دوس ندارم روابط كاريمو به روابط خصوصيم كشيده بشه
بازم برميگرده ميگه از سفرهايي كه رفتم واستون سوغاتي خريدم كي بهتون بدم!!!!
ميگه بازم ميام اينجا ببينمتون
ميخام هر وقت شد بزنگم بهش شرو بكنم حوصله نگاهها و پچ پچ هاي مسخره رو ندارم
اعصابم به هم ريخته بود به هم ريخته تر شد

۸ شهریور ۱۳۸۹

مسئله اين است

تو تموم اين روزهايي كه در سكوت از گذشته گذشتم و هيچي نگفتم هنوز ذهنم درگير بود
درگير ماجرايي كه نميدونم اسمشو چي بزارم
عشق يا تصور عشق؟
خيلي وقته اون رابطه شروع شده بود و خيلي زود هم خاتمه پيدا كرده بود
بعد يكسال و نيم ولي هنوز خودش ،يادش ،خواستنش تو ذهنم زنده بود
ديگه از اون خواستن و منت كشيدن و جواب نگرفتن چيزي نگفتم
چيزي از اون همه ارزو  و خواسته كه هيچ وقت رنگ عمل نگرفت و نميگيره و كوچيك كردن تا اخرين حد
اونقدري كه وادارشد قسم بخوره دوسم نداره
اينا رو گفتم تا بگم چقدر دلم تنگه واسش و هيچي تموم نشده واسم
اينا رو گفتم تا بدونيد ايده الم همون چيزي بود كه از دستم رفت و نخواست كه باهام بمونه
خيلي وقتا شد كه دلم يه بوسه واقعي خواست
دلم يه بغل واقعي خواست
دلم يه روياي دوطرفه خواست
نه اينكه حس كني طرفت نميخادت طرفت مال تو نيس طرفت يادش نيس كه هستي
دلم ميخاست كه يكي ديگه هم دلش واسه من بتپه
دلش منو بخاد
و بد قضيه اين بود كه دلم فقط همون يه "طرف" رو ميخاست
فقط اون
حالا موندم سر دو راهي
به يادش ،به ياد يه عشق خيالي، يكي كه ديگه مال من نيس وفادار بمونم
و خودمو از لذت يه اغوش، يه بوسه، يه نوازش محروم كنم
يا برم پي عشق جديد
عشق كه نه يه دوست جديد
منطقا فكر ميكنم درستش اينه كه بي خيال گذشته بشم و برم دنبال اينده ولي فقط يه مشكل اين وسطه
حضورش اونقدر پررنگه كه هيچ محبتي جاشو نميگيره
هيچ بوسه اي طعم لباشو نميده
هيچ اغوشي ارامش اونو نداره
و هيچ مردي جاي اونو نميگيره
و دلم هم نميخاد جاشو بگيره
دلم نميخاد يعني اصلا ميلي ندارم ،اعتمادي ندارم، كششي ندارم
ولي لبام تشنه است
دلم لمس شدن ميخاد نوازش شدن و ناز كردن
ولي هيچ اميدي به برگشتش ندارم
چيكار كنم حالا؟
گرچه ميدونم جواب مشخصه
نميتونم فراموشش كنم
با فكرش خوشم ولي ميدونم چشامو باز ميكنم ميبينم عمرم گذشته و فقط حسرت نصيبم شده و از بچگي و خريتم حرص ميخورم
بايد موند تا ديد چي ميشه
هرچند هر شب به اغوشي فكر كني كه كاش در برت ميگرفت ولي خسته تر و بيخيال تر از اونه كه يادش باشه يكي دوسش داره
هرچقدر هم بقيه بهت محبت كنن هرچقدر هم بقيه اصرار به دوستي و باتو بودن داشته باشن ولي هيچ كدومش به چشت  نمياد و ارومت نميكنه
چه كردي با من؟هيچ ميدوني؟؟؟



بعدن نوشت: ميرم حموم و وقتي سرمست عطر خوش شامپو بدن نيوا م ميشم فكر ميكنم چي ميشه وقتي ميام بيرون يه مسيج از اون داشته باشم،گرچه خودم گفتم ديگه بهم مسيج نده هوايي ميشم،تو دلم زير دوش ميگم والله كه خيلي خري من خودم شخصا در برابرت كم اوردم!ته دلم ميخندم ميگم چشم نداري ببيني،شايد بشه
ولي نشد...

۵ شهریور ۱۳۸۹

بد شانسي

بدشانسي يعني اينكه وقتي خواب جمعه ات رو با سحر بيدار شدن خراب كردي،و كلي گشنگي و سردرد تحمل كردي وقتي ساعت 5 شد ،ببيني بععله....وضعيت قرمز شده!!!!!


پي اس:محسن واسه فوق ليسانسش مهندسي شيمي روزانه صنعتي شريف قبول شده
اون وقت بنده جون كندم يه ليسانس كوفتي از دانشگاه ازاد بگيرم!!!!
پشتكار تفاوت بين ادمهاست

۴ شهریور ۱۳۸۹

باران در نيمه شب

بارون مياد و رعد و برق
هوا عاليه
جون ميده واسه پياده روي
واسه حرف زدن
يا شايدم  جون ميده براي يه اغوش داغ و نوازش
جون ميده روي ايون يا تراس بشيني و از عقب بغلت كرده باشه و چاي داغ كنار دستتون باشه و يه پتوي نازك دورتون
سرت رو تو گودي گردنش تيكه بدي و هر از چند گاهي حرف بزني
جون ميده براي نوازشاش و خر خر كردن تو از سر ارامش
جون ميده براي اينكه از زن بودنت لذت ببري
هوا بارونيه
صداش ادم اروم ميكنه ولي اغوشي نيس كه گرماشو هديه كنه
تنها ميخابي بازم
تنهاي تنها

-با يه نفر حرف ميزدم كه دوست مشترك بين من و كسي بود كه مدتهاست ازش بيخبرم
لا به لاي حرفاش داشتم فكر ميكردم من چقدر خر بودم كه اونقدر از خودم مايه گذاشتم براي كسي كه ارزششو نداشت
هنوزم به همون اندازه خر هستم

- تازگيها نميدونم چرا بچه سوسولا ازم خوششون مياد
و سعي ميكنن بهم شماره بدن اين دومين مورد توي هفته هاي اخيره!
احتمالا تريپ هاي دهه شصتي دوباره مد شده كه اينا سر ظهر با اون سر ووضع خوششون مياد!!!!
موندم پسره با خودش چي فكر كرده كه با اون سر و وضع اومده به مني كه خستگي و كلافگي از صورتم ميباره و يه مانتو بلند سورمه اي پوشيدم و دستم پر  از خريده و يه ذره هم ارايش ندارم و بيشتر شبيه ميتم،شماره ميده
نگاش ميكنم
تابلو از من كوچيكتره
نگاه طلبكارانه منو ميبينه ميگه احيانا اين ورا كه محلتون كه نيست؟؟؟ميگم اتفاقا دم خونمونه!!!!
ميگه خب پس زود شمارمو حفظ كن تا كسي نديدتمون
خندم ميگره ميگم خب حفظ كردم!دروغ ميگم
تو حفظ كردن شماره ها خنگم
چندبار ديگه تكرار ميكنه و بعد ميگه احيانا خواهري به اسم گلنوش نداري؟خيلي شبيه اوني!!!!!

- اينقدر اخته خوردم كه دهنم يه جور شده
هنوز بارون ميباره و من چرند مينويسم

۳۰ مرداد ۱۳۸۹

سارا كورو

توي اين مدت،به خصوص يك ماهه اخير كه مشكلات شعبه ديوانه ام ميكرد يكي بود كه كمك حالم ميشد
چه از روز اول كه وقتي به گريه افتادم اونقد حرف زد تا خنده ام اورد
چه هر روز كه سعي ميكرد بهم اميدواري بده
شده بود واسم معيار خوبي و بدي
دلم بهش قرص بود و پشتگرمي بود واسم
هركاري ميكردم فوري ميرفتم بهش ميگفتم
اونم هو دعوام ميكردو هم راه حل ميداد
كلي زبون مشترك مسخره داشتيم براي خودمون
نق و نوق و حرفاي مسخره و خنده دار
ميدونستم از موندن ناراحته
نميتونستم كاري كنم براش
ولي شده بود پشت و پناهم
بودنش پر از ارامش بود برام
يه ماه بيشتر موند
يه ماه پيش همچين روزي داشتم زار زار گريه ميكردم واسه انتقال به اين شعبه مزخرف
كه هر روز هم ميفهمم چقدر مزخرف تر از اون چيزيه كه فكر ميكردم و چقدر عذاب اورتر
هر روز يه حرفي پيش مياد
هر روز يه بهانه تازه
امروز مثلا شعبه خلوته همكارم داره باهام حرف ميزنه رييسه مياد بهش ميگه فلاني تو چرا اينقدر حرف ميزني؟
تو فضولي مرتيكه؟
مگه دبيرستانه؟
از صبحش دارم جون ميكنم و يه عالمه بايگاني ميكنم
درسته واسه اينكه جايگزين كم شدن اضافه كارم كه انگار ارث باباشه و ميخاد از جيب بده و كم ميزنه در بياد گفتم انجام ميدم ولي ماشين نيستم كه
يكسره نشستم و دارم كار ميكنم
مياد زر مفت ميزنه كه بايد امروز تموم شه
اخه فلان فلان شده كوري كه ببيني چقدر زياده
مال 3 روز موند واسه فردا
و اخر وقت كه ديگه خسته شدم زنگ ميزنم به دوستام
موقع اومدن به معاون ميگه فلاني داره نيم ساعت با تلفن حرف ميزنه
به تو چه
تو بابامي
پول موبايلمو تو ميخاي بدي؟
كم كاري كردم!!!!
بازم با ياد اوريش اعصابم خورد شد
احساس سارا كورو رو دارم كه يهو از بهترين جا و موقعيت افتاد تو بدترين موقعيت
بودن دوستم واسم مث همون مرد هندي و خدمتكارش بود كه بهش دلگرمي ميداد و كمك ميكرد روزاش بگذره و يه نقطه اميدو نقطه اتكا
حالا من سارا كورووي شدم كه همونم از دست داده
انگار داستانش يه جور ديگه تموم ميشه و اون تو اخرين لحظه باباشو كه پيدا نمكنه هيچ كه همسايهه ميره هند واسه هميشه
نميتونيد حس تنهايي و بي پناهيمو الان حس كنيد
دقيقا وضعي دارم كه وسط يه جا تاريك وايسادم ودوروبرم هيچي نميبينم
حالا از اين به بعد ديگه كسي نيس ازش بپرسم حالا چيكار كنم؟
كسي نيس كه غر بزنم و بخنده و يه چي بهم بگه كه حرصم در اد
كسي نيس كه تكه كلامهاي مخصوص خودمونو داشته باشيم و ناراحت نشه از حرفام
كسي نيس....
سارا كوروي اين داستان خيلي غمگينه





۲۷ مرداد ۱۳۸۹

مزدوج ميشويم

خب لباساتونو بدوزيد كه گفته حداكثر تا ابان شوهر ميكنم!!!!!!

لامصب يهو وسط كار ميگه مريم كيه؟


 قيافه من شبيه علامت تعجب ميشه
ميگه يه خبر خوب از مريم بهت ميرسه و تو هم توش شريك ميشي
تو دلم ميگم حتما خواهرم ميخاد حامله شه
خلاصه يه ربع حرف زد كه مهمترينش همين شوهره بود كه گفت يا 6 روز ديگه يا 16 يا 26 روز ديگه يكي پيدا ميشه!!!!!!
جدا از درستي يا ناردستي حرفاش كلي با دوستم خنديديم و مسخره بازي در اورديم
حال داد
تجربه اي بود در نوع خودش

پي اس:هوا بشدت گرمه و بعد يه عالمه معطل شدن اونجا و موقع برگشت در به در دنبال اب ميگرديم
اخرش جلوي مغازه يخ در بهشت وايميسيم
اولي مغازه با اينكه داشت نفروخت بهمون
دومي ميگم ميزاريد بريم بالا بخوريم؟
ميگه نه خانوم دردسر ميشه بريد توي اين كوچه بغلي
دوستم ميگه مگه ميخايم مواد بكشيم كه اينجوري دزدكي
پسره لبخند تلخ ميزنه ميگه چيكار كنيم ديگه
و اين چنين بود كه ما عينهو دزدا دزدكي يخ در بهشت خورديم و آي چسبيد آي چسبيد

پي اس:وبلاگ قديممو باز كردم و اين شعرش دلمو شكوند
ترسم از روز سياهيست
بيايي و چه سود
رفته باشم و بداني
كه چه دير آمده اي

دلم تنگشه،جاش خاليه
حس واقعيت پذيري من خيلي ضعيفه چه براي وفق پيدا كردن و قبول كردن اينكه من بايد توي اين شعبه از اين به بعد كار كنم و هنوز وقتي با كارمندا اينجا حرف ميزنم نگم شما نبايد اينكاروكنيد ما اينكارو ميكينيم و خودمو ازشون جدا ندونم و چه در قبول كردن اينكه هر چي بوده تموم شده و رفته پي كارش و كشش ندم اينقد توذهنم

۲۶ مرداد ۱۳۸۹

شعور در حد باقالي

رييس عزيز شعبه قبليم به يه يكي از همكارا كه روزه نميگيره و براي دو دقيقه رفته بالا چيزي بخوره،ميگه:خانوم داري ميخوري درست و حسابي بخور!دو دقيقه چرا ميري؟
رييس اشغال شعبه جديد قبل از ماه رمضون اولتيماتوم داده كه هيچكدوم از ما 5 نفر خانوم حق نداريم به هر دليلي چيزي بخوريم و دو نفري كه روزه نميگرن هر روز دزدكي ميرن زير ميز تا يه دونه بسكويت بزارن دهنشون و امروز كه تصادفا يه پوست شكلات روي زمين افتاده بود فرياد هشت ريشتري رييس بلند شده بود كه شما شكلاااااااااااااااااااااااااااااااات ميخورين؟!!!!!
تفاوت شعور رو داشته باشيد!
بنده به علتي اينكه خوشم نمياد مث دزدا زير ميز غذا بخورم فعلا روزه ميگيرم و مامانم كليد كرده كه بريد اعتراض كنيد كه مگه خودت زن نداري و نميدوني زنا و دخترا يه مدت نميتونن بگيرن!!!!!!!!!!!
مامانمم دلش خوشه ها
وقتي ساعت كاري واسه كارمند 1 بعد ازظهره و و بعد يه روز شلوغ مارو تا 5 نگه ميداره و جلوي مشتري باهامون دعوا ميگره و اشك دو نفر از بچه ها در مياره ميخاد عذر شرعي و يا مريضي حاليش شه
اشغاليه در حد خودش بي نظير
من فردا نميخام روزه بگيرم،اگه گفتين دليلش چيه؟!!!!!!!
يه دوست دارم خيلي منطقيه يعني اينو گفتم تا بدونيد خاله زنك نيس چند وقت پيش گفت مرجان زنداداشم رته پيش يكي فال قهوه يه چيزايي رو درس گفته ادم شاخ در مياره
و از اونجايي كه تا حالا از اين كارا نكرديم و خيلي فضوليم بدونيم اينده چه غلطي ميكنيم مصمم شديم بريم ببينيم چه خبره
حالا قراره فردا بريم و چون ميخايم قهوه بخوريم نميتونم روزه بگيرم
خيلي دليل موجهيه ،نه؟!!!!
فردا ميام ميگم چي گفته در موردم

۱۹ مرداد ۱۳۸۹

دختره كه رفته شعبه من به جاي من،دو روز بعد گال گرفت و دوهفته است خونه است
نفر بعدي جايگزين روز دوم سركار رفتن دم شعبه تصادف وحشتناك كرد
يا جدم تنده يا سيدم يا اون شعبه هم عاشق منه...

پي اس:دختره از اين شعبه گال گرفته چون بر طبق خبرهاي رسيده  چند نفر از مشترياي اين شعبه گال داشتن
از روزي كه اين خبرو شنيديم هممون خارش گرفتيم
امروز كه من اينقدر موهام و صورتموخاروندم زنگ زدم به همكارم ميگم فكر كنم منم گرفتم ميگه خر نشو الكي فكر ميكني
گفتم احتمالا من به جاي گال شپش گرفتم
چند دقيقه بعد ديدم كل بچه هاي اين شعبه ميگن كلشون و به خصوص دماغشون ميخاره
احتمالا ما شپش كرديم!!!!

پي اس:مشتري هاي اون شعبه با ديدن جاي خالي من هنگ ميكنن
چندتاشون ميخان بيان اينجا منو ببينن و چند نفري كه منو اينجا ديدن كلي خوشحال شدن
يكي از مشتري هاي اينجا بهم گفت شما خيلي خوش برخورد هستين تازه اومدين؟ميگم اره ميگه تورو خدا همينجا بمونيدا
ولي هنوز سختمه هر روز
بعضي وقتا كه ميرم شعبه خودمون اينگار رفتم خونه اينقدر ارامش دارم اونجا
اينقدر رييس و معاونمون تحويلم ميگيرن اينقدر اونجا رو دوس دارم و اينجا عذاب ميكشم
فكر كن مني كه توي  شعبه خودمون صداي خنده و شوخي و داد و فريادم بلند بود و هي ريسم دعوام ميكرد كه ارومتر دختر
اينجا اينقدر اروم و كم حرفم كه همكارام ميگن تو هميشه اينقدر ساكتي؟
سخته لامصب

۱۵ مرداد ۱۳۸۹

روزه سيا..سي

داشتم فكر ميكردم كه فردا من هم روزه سي.ا.سي بگيرم يا نه؟
به دعوت جبهه مشاركت براي همبستگي با زندانياني كه اعتصاب غذا كرده اند
داشتم فكر ميكردم كار درستيه با نه؟
داشتم فكر ميكردم كه  چقدر از اونا دورم
جبهه مشاركت نوشته بود اونهايي كه به نمايندگي از شما در زندان هستند
داشتم فكر ميكردم چقدر دور و غير واقعي ميان به نظرم
اينقدر دور كه نميتونم تصور كنم عذاب مداوم خود و خونوادشونو
نميتونم خودمو جاشون بزارم
نميتونم تصور كنم با يه ترس ساده تن به خواسته هاشون ندم
نميتونم تصور كنم كه ارماني داشته باشم تا سرش وايسم
نامه مادر يكي از زنداني ها به هم بند پسرش كه يه پسر 20 ساله بود رو خوندم
به اون پسر رشك بردم كه اينقد محكمه
نميتونم تصور كنم تا چه حد عذاب اوره كه شكنجه ات كنن
در مورد حمزه.كرمي خوندم كه از سرداران سابق س..پاه و از مسئولين عاليرتبه بوده كه براي اينكه اعتراف كنه با يكي از نزديكان سران جنبش رابططه نامشروع داشته 20 دفه سرشو تو توالت فرنگي پر از نجاست فرو كردن تا احساس خفگي كنه و اخر تن داده به اعت.راف
فكر ميكنم شايد تو سياره ديگه اي داره اين اتفاقات ميافته
اصلا چه جوري اين خبرا به بيرون درز ميكنه و چه جوري ميشه از زندان نامه نوشته و به بيرون فرستاد؟
نه جدا چه جوري ميشه از داخل زندان بيانيه صادر كرد و بعدش هيچ برخوردي صورت نگيره
گيرم دزدكي ميدن به خونوادشون وقتي منتشر ميشه دفه بعد جلوشو ميگيرن
اونقدرم ازادي وجود نداره كه بي سا.نسور بشه نامه رو رد كرد
يكي اين موضوع رو روشن كنه گرهي از مشكلات فكري اينجانب گشوده
داشتم فكر ميكردم چه جوري بدون غا تاب اوردن
داشتم فكر ميكردم امشب غذا بخورم و فردا روزه بگيرم
داشتم فكر ميكردم ميتونم توي اين گرما با گرسنگي و اعصاب خورديش كنار بيام؟
هنوز حتي تصميم نگرفتم كه ماه رمضونو چيكار كنم؟
سركار كه نميشه غذا خورد و خب وقتي تا 4 قراره گشنه بموني تا 8 بمون ديگه!!!!
داشتم فكر ميكردم روزه بگيرم و بعدتر ها به بچه هام بگم بچه جون كاري به كار سيا.ست نداشته باش منو كه ميبيني حتي به خاطر اين موضوع روزه گرفتم ولي اخرش به اينجا رسيديم
داشتم فكر ميكردم همون جور كه پدر و مادرهامون گول خوردن و اوضاع بدتر شد ماهم گول نخوريم
داشتم به حرفاي كارگر بازنشسته اي كه چند روز پيش پيشم حقوق گرفت فك ميكردم كه ميگفت اون زمان كارخونه ها رو تعطيل ميكرديم و وضعمون اونجوري بود واونقدر حقوق ميگرفتيم ولي حالا به كجا رسيديم و بعد از خمي.ني كسي به فكر كارگرا نيس
داشتم فكر ميكردم روزه و هم دردي كمترين كاريه كه ميتونم بكنم
كه يادم اومد اصلا نميتونم روزه بگيرم!
ولي سعي ميكنم بيشتر روزو به يادشون گرسنه بمونم
ولي خداييش چه استقامتي دارن خدا تنهاشون نزاره

موقعي براي رفتن

توي يه حالت بي تفاوتي محض هستم
بهترين نقطه براي مردن
بي هيچ ارزويي
بي هيچ خواسته اي
 و بي هيچ رمقي
خدا هم ازار داره توي اين حالت ادمو نميبره و وقتي ميبه كه دل كسي نگرانته و كلي كار داري براي انجام دادن


پي اس:خدارو شكر داداشم رفت و ميتونم رممبر ايدي هامو فعال بزارم.از اينكه هي يوزر و پسورد بزنم حالم به هم ميخوره
پي اس:تازه از عروسي اومدم ساعت 3 شبه ولي دلم نمياد لباسمو در بيارم.اينقذه خوشگله حيف....

۸ مرداد ۱۳۸۹

اينده مبهم

قدرت تحملم به شدت پايين اومده
از خودم تعجب ميكنم كه اينقدر زود عصباني ميشم و داد ميزنم
امروز رفته بوديم پيك نيك
كافي بود عرشيا از سر و كولم بالا بره چنان جيغي ميكشيدم سرش كه نگو
البته اون بچه هم به شدت شيطونه
روزاي تعطيل فكر اينكه بايد برم شعبه اذيتم ميكنه
دلم ميخاد تنها باشم
يعني توي يه خونه تنها و به حال خودم كه هركاري خواستم بكنم
يه چيزايي تو ذهنمه كه به كلمه نميان
خيلي احساس گيجي ميكنم
هيچ برنامه اي براي اينده ندارم
هيچ چشم اندازي
فقط دارم روزا رو ميگذرونم و بين بانك و خونه در حركتم
ميخام اي هفته ديگه تنبلي رو كنار بزارم و كتوني بخرم و برم باشگاه
هفته اي يه بار استخر رفتنو هم بايد جدي بگيرم
كتاب هم كه ميخونم و فيلم هم كه ميبينم
شايد اينكارا باعث شه احساس بهتري به زندگي داشته باشم و از اين رخوت و خمودگي و عصبي بودن در بيام

۵ مرداد ۱۳۸۹

ديشب تا صبح خواب اين شعبه كوفتي رو ديدم
هي به خدوم اميدواري ميدادم
اخرش اين شد كه صبح كلافه بيدار شدم
ولي بعدش با ريحان رفتيم استخر و بعد بيرون و ناهار
اومدم خونه سر حال بودم
ولي الان باز اينگار يادم افتاده بايد برم زندان
ببين اخرش چي ميشه ولي از الان عزا گرفتم واسه فردا
واسه فرداهاي ديگه
غصه مه

۲ مرداد ۱۳۸۹

زندگي كارمندي

روز بدي بود،نبود،نميدونم
توي يه مرحله جديد از زندگيم كه شايد بايد ياد بگيرم يه جنبه ديگه هم به خودم اضافه كنم هرچند توي ذاتم نباشه و پوشيدن اين لباس برام وحشتناكه
بايد دورو و سياس و بدجنس باشم  بدون كمي اعتماد
بايد مراقب حرفام باشم چون چشمهاي زيادي منتظرن تا كوچكترين حرف منو به گوش ديگرون برسونن
براي مني كه خوش بينم و به همه اعتماد ميكنم و دورو نيستماين محيط و اين طرز بودن عذاب اوره
شعبه جديد افتضاحه
همكاراي زير اب زن،رييس  پپه و دهن بين،معاون جاسوس و زير اب زن و خدمتكار از زير كار در رو و مشتري هاي زاغارت منتظر منن تو شعبه جديد
امروز من اينور خط گريه ميكردم و همكار سابقم اون ور خط
امروز بيشتر از 3 ساعت با ادم هاي مختلف كه زنگ ميزدن و من زنگ ميزدم حرف زدم
از همكارام كه هركدوم 10 دفه زنگ زدن و يكي از دوستام كه واقعا كمكم كرد و ارومم كرد
ولي هنوز باورم نميشه
برام كار كردن عذاب اورشده
نميدونم ميتونم كنار بيام يا نه ولي ميدونم سخت جونم
ولي دوره خوشي و شادي و خنده به پايان رسيد
اين زندگي كوفتي چي بود كه حالا بايد با عذاب بگذره
حالا از زندگي كارمندي بدم مياد

۱ مرداد ۱۳۸۹

شب چند بار از خواب پريدم و تو تخت نشستم و فكر ميكردم ايا قضيه عوض شدن شعبه خواب بوده؟
نزديكاي صبح يه صداي پرپر زدني به گوشم ميرسيد و نميزاشت بخوابم اول فكر كردم سوسكه و بيرون پنجره استولي بعد فهميدم اون پروانه اي كه فكر ميكردم مرده و انداخته بودمش تو سطل اشغال زنده است و لاي پوست تي تاپ گير كرده(الان كلي تشابه بين وضعيت خودم و اون پروانه پيدا كردم)اخرش سطل اشغال رو گذاشتم بيرون.نميدونم تونست در بره يا نه
ديگه خوابم نميبرد
نشستم به حلاجي كردن قضيه
رييسم الان اصفهانه و وقتي برگرده اب ها از اسياب افتاده
همكارام درسته كه اول هي ميگن جاي فلاني خالي وبعدش عادت ميكنن
اين منم كه با محيط جديد و ادماش و مشترياش بايد عذاب بكشم
دقيقا الان حس كسيو كه مرده درك ميكنم
زندگي بقيه جريان داره و اين فقط به شخص تو مربوط ميشه
هرچقدرم ادم دور و برت باشه و دوست داشته باشه باز اين تويي كه بايد با قضيه مواجه بشي
درس مثل اينكه سرطان گرفته باشي
درد و رنجشو فقط خودت ميكشي
اينكه اون دختره الان داره با دمش گردوميشكنه كه داره مياد اين شعبه حرصمو در مياره
بچه هاي اون شعبه بارها گفته بودن خوش به حال شما به خاطر رييسي كه داريد
به طرز خيلي بدجنسانه اي و بدون عذاب وجدان دارم ارزو ميكنم ايشالا پول كم بياره هي،هي دعواش بشه با مشتريا
با همكارا كنار نياد و بالاخره از اون شعبه بندازنش بيرون
كاري به اين ندارم كه عملي نيس و نبايد ارزوي بد واسه كسي بكنم ولي اينجوري دلم خنك ميشه
عوضي سليطه
كاش ميتونستم منم مث اون سليطه بازي در بيارم تا رييس اينجا بگه منم نميخاد!!!!
مرده شورشو ببرن كه ريد بالاي زندگيم
يه جمعه داشتم تا بتونم تا لنگ ظهر بخوابم كه اونم به زور 2 تا قرص كدئين تا 8 خوابيدم
زندگي ادامه داره ولي خيلي غمگينم
يه حالت بدي دارم كه نميتونم توصيفش نم
چشام باز نميشه از بس گريه كردمو قيافه ام شبيه گودزيلا شده بس كه باد كرده
ديشب خودمو بغل كردم و به خودم دلداري ميدم
دوس ندارم فردا بشه
فكر اينكه بايد فردا برم اونجا و ديگه شعبه دوست داشنتي خودم نميرم باعث ميشه تو چشام اشك جمع بشه
نميدونيد چه عذابي دارم ميكشم
كاش مشد فردا نشه و فردا نرفت
هنوز باورم نميشه كه حكم زدن به اسم من
خدايا مرسي كه دهنمو سرويس كردي

۳۱ تیر ۱۳۸۹

حكم

صبح حال خوشي داشتم.يكي از دوستام هم زنگيد مزيد بر علت شد براي غش غش خنديدن.خوابم مي اومد ولي حالم خوب بود
يكي زنگ ميزنه،رييسم با لحني ارومتر از هميشه صحبت ميكنه
باجه دوم نشستم و مشرف به رييس
حواسمو جمعش ميكنم
معاون كلي كار ميريزه سرم
چشام درد ميگيره و مچ دستم بس كه كد ملي و سريال و كد پستي و كلي اينتر و كوفت و زهرمار ميزنم
همكارم ميخونه و من تند تند ميزنم
خودم از سرعت دستم تعجب ميكنم
گوشم به رييسمه
"من اين چهار تا رو از هم جدا نميكنم"
"روز شلوغ نيرو خواستم 50 سند هم نزد 200 تومن كم اورد"
"نيرو نميدم"
"من باهاشون مشكلي ندارم و خيلي خوبن"
"من زنگ ميزنم سرپرستي و با سرپرست صحبت ميكنم"
اينا تيكه هايي از حرفاش بود كه تونستم بشنوم
رييسم ميره زير گوش معاون يه چيزي پچ پچ ميكنه
همكاري كه باهاش خيلي جورم ماموريت يه شعبه ديگه است
حكمشو دوروز تمديد كرده بودن
فكر كردم احتمالا چون از اون شعبه 2 نفر استعلاجين ميخان حكم اونو بزنن
حال معاون و رييسم دگرگونه
اصلا طرف ما پيداشون نميشه
حال رييسم بيشتر گرفته است
هر ترفندي ميزنيم و الكي حرف باز ميكنيم لو نميدن
اخر وقته
حسابارو بستم
از ظهر دلم شور ميزد و به همكارم ميگم طپش قلب دارم نميدونم چرا
ميگه دلتو نزار
اخر وقته
ميريم تا اخرين نامه ها روبگيريم و بقيه كارا بكنيم و بعد بريم خونه
رييسم يه هفته مرخصي داره و ميخاد بره اصفهان
نامه ها رو ميگيره
هردوشون انگار خبر مرگ يكيو خوندن
نامه ها رو پشتش قايم ميكنه
ميگيم اون چي بود؟
ميگي هيچي نامه معمولي بود
ميره اون ور
از دور كاغذي رو ميبنم ميگم حكمه بچه ها
به رييسم ميگم چيه اون؟
ميگه هيچي بزاريد شنبه معاون بهتون ميگه
ميگيم حكم شما اومده؟
اصلا سرشو بالا نمياره
سرخ شده
با نگراني نگاش ميكنم
سرشو مياره بالا مياره و تو چشام نگاه ميكنه
"حكم تورو زدن"
باورم نميشه
تكيه ميدم به ميز و با ناباوري ميگم كجا؟
اسم شعبه رو ميگه چشام پر اشك ميشه
يه خدمات ويي.ه ديگه مث همين جا
معلوم شده اون دختري كه جاي من داره مياد احتمالا باز با رييسش دعواش شده و رييسه گفته من اينو نميخام و اونام يكي از ما رو به جاي اون ميفرستن
رييسم ميگه گفتم اگه اون ادم نيس بفرستينش اينجا مانيرو كم داريم بفرستينش ما اينجا ادمش ميكنيم ولي اين 4 تا رو جدا نكنيد
ولي اون معاون سرپرست اشغال اين چيزا حاليش نيس
هممون باهم امتحان داديم ولي معاون و رييس احمقي داره و بين همكاراش اكثرا جنگه و دايم باهم قهرن و بلبشويي اونجا
باورم نميشه
پشتمو ميكنم به رييس و به گريه مي افتم
دست خودم نيس
نميتونم جلوي اشكامو بگيرم
از اون شعبه و كارمنداش بذدم ميومد
رييسم به شدت ناراحت ميشه و ميره پشت سيگار ميكشه
و من حتي نميتونم حرف بزنم و تكيه دادم به ديوار و گريه ميكنم
معاونمون هي چرند ميگه كه مثلا دلداريم بده
ميرم صورتمو ميشورم ولي باز دوباره اشك ميريزم
سينه ام از بغض بالا پايين ميره
همكارام زنگ ميزنن به اون همكارم كه تو شعبه ديگه است
ميگه خودمو ميرسونم
تمام نيرومو جمع ميكنم تا وسايلمو جمع كنم
رييسم پا ميشه و ميره
ميرم بالا تا ليوانمو بردارم
همكارم ميرسه مياد بالا
همدگيه رو بغل ميكنيم و زار زار ميزنيم زير گريه
شايد براي شما مسخره باشه اين همه گريه و زاري
و بگيد لازمه كار حرفه اي اينه كه عادت بكني به محيط جديد
قرار نبود 30 سال همينجا باشم كه
ولي اين همكارم و من بدجور باهم صميمي شده بوديم
اوني كه تا حالا دوست صميمي نداشته و مني كه زود دل ميبندم
هر دو تو بغل هم گريه ميكنيم
رييسم اون دوتا ديگه همكارمو ميفرسته بالا كه بريد اين دو تا رو اروم كنيد
اخرش به خنده مي افتيم
ميام پايين
رييسم ميگه حالا برو سعي مكنم برت گردونم
شماها باهم خوب بودين و اينجا محيط خوبي داشت و ماهم راحت بوديم
ولي بالاخره كه چي
موقع رفتن ميشه
تا معاونمون ميگه خوبي و بدي ديدي ببخش
دوباره به گريه ميافتم و همكارام هم با من
نميتونم حرف بزنم
با بغض و تيكه تيكه ميگم شما ببخشيد
رييسم ميگه من هيچي نميگم برو
ميگم اروم رانندگي كنيدا
ميخنده دارم ميرم ميگه ميگه مراقب باش دخترم
توي حرفش يه دنيا محبت خالصه
تا حالا به هيچكدوممون نگفته بود دخترم
دلم براي اون شعبه و ادماش تنگ ميشه
مشتريامو به همكارام ميسپرم
اون پيرمرده كه با لبخند قشنگش كه هميشه واسم كادو مي اورد
اون خانومه كه شمارشو بهم داده بود كه اگه جاي ديگه اي رفتم بهش بگم تا بياد پيش من حقوق بگيره
اون حاج خانومه كه ديروز اومده بود و بهم گفته بود به جون 2تا دخترام خيلي دلم تنگ شده بود برات
اون يكي پيرزنه كه واسم بوس ميفرستاد و ميگفت تو نفس مني
اون حاج خانومه پولاشو ميشمردم براش و كلي قربون صدقه ام ميرفت
اون همه پيرمرد كه خارج از نعمت بهشون ميدادم
اون مرد و زنه كه چون زنش بچه دار نميشد و ازش بزرگتر بود رفته بود دوباره زن گرفته بود يه زن جوون طلاق گرفته كه تازه براش يه بچه اورده و هميشه هر 3 تايي باهم ميان و هردوحقوق بگير اينجان و وقتي زنه مسافرت بود و دير اومد بهش گفتم از شوهرش سر پيش احوالشو پرسيدم و ميدنستم مسافرته،چشاش پر از اشك شد و ميگفت انقدر خوشحال شدم شما به فكر من بودي و تو روخدا يه بار ناهار بيا خونمون
كلي ادم ديگه
دقيقا احساس كسيو ميكنم داره ميميره و فكر ميكنه چقد كار نكرده داره و به اونايي كه براش عزيزن نگفته دوسشون داره و ازشون خداحافظي نكرده
وسطش ميگم اه ميدوني چي شد؟
همكارم ميگه چي؟
ميگم فكر كنم مي ترشم؟
ميگه چرا؟
ميگم يادته ماه پيش يه پسر جونن قد بلند اومد شعبه و جلوي باجه من نشست و فيش داشت
ما از 26 فيش ميگرفتيم و اون روز شعبه پول كم داشتيم و پسره يه عالمه پول اورده بود
من به رييس گفتم بگيرم؟گفت نه
پسره با خنده پا شد و رفت
دو روز بعد كه فيش ميگرفتيم اومد،من سرپا وايساده بودم هي منو نگاه كرد و مجبور شد جلوي باجه دوستم بشينه
و من داشتم يه موضوع خنده دار تعريف ميكردم و پسره محو من بود گويا
نميديدمش ولي بعدش همكارم بهم گفته بود
چند روز پيش اومده بود و من داشتم كار ديگه اي ميكردم و ديدم يكي زل زده به من
برگشتم باهام گرم سلام عليك كرد
به جا نياوردمش ولي چون كلا نصف مشتري باهامون سلام عليك ميكنن و ما هم با خوش رويي جوابشونو ميديم موضوع عجيبي به نطرم نرسيد ولي قيافه اش اشنا بود
بلند كه شد تازه يادم افتاد كيه
حالا شايد طرف ماه ديگه بياد بهم پيشنهاد بده(جان من خيال پردازي رو حال ميكنيد؟؟؟)حالا ديگه مياد و ميبينه من نيستم
اون مرده كه عاشقم شده بود و برگشته بهم گفته رفتم مسافرت براتون سوغات خريدم ولي چون اون سري گفتيد اينجا چيزي براتون نيارم(همون كه واسم كارت هديه اورده بود!!!!!!)نياوردم توروخدا يه دفه بيايد شركتم بهتون بدمش يا بيارم اينجا
اون جاي خالي منو ببينه ميتركه!!!!!!!
هنوزم دارم گريه ميكنم
امروز كه هول و ولاي اينو داشتيم چي ميخاد بشه به همكارم گفته بودم ما اينجا كارمون سخته ولي چون محيطش خوبه دوس دارم ميام
باباي من 30 سال واسه بانك كرده بود هر روز صبح ميگفت گور پدر بانك
ولي اون شعبه خيلي بچه بازي در ميارن
فكر كنيد من اينجا امتحان كه داشتم همكارام كاراي منو هم به دوش ميكشيدن تا من درسمو بخونم ولي اونجا ميگن چرا به فلاني بيشتر مرخصي دادي
چرا اون زودتر رفت
تازه اضافه كاريم هم نصف ميشه و اخر ماه هم هي ميفرستنمون اين شعبه و اون شعبه
دارم بد تصور نميكنم ولي شعبه اي كه توش بودم توپ بود ولي حالا به يه شعبه بد منتقل شدم
حالم بده خيلي بد
خدا بدجور گذاشت تو كاسه ام
شايد خيري توش باشه


۳۰ تیر ۱۳۸۹

سگ به تمام معنا

نميدونم چرا به اين اندازه سگ شدم
با مشتري ها خوب برخورد ميكنما ولي خونه از سگ بدترم
اصلا رفتارم واسم قابل كنترل نيس
فقط دوس دارم تو خودم باشم و كسي كاري به كارم نداشته باشه و حتي هيچكس رو نبينم
يه مرگيم هست ميدونم.



سر ايستگاه به دلاله گفتم قضيه ديروز رو.يهو نگاه كردم ديدم همه راننده هاي توي صف دورمون جمع شدن.توقع نداشتن يه دختر اعتراض كنه گرچه منظورمو بد فهميد و زنگيد به اون رانندهه كه تو مسافرو بين راه پياده كردي و ته دلم ميترسم يا بهتر بگم اعصاب كش اومدن اين ماجرا رو ندارم ولي خوب وايسادم.يه دلم ميگه اصلا موضوع مهم نبود و ميتونستي به روي خودت نياري ولي يه دلم ميگه بايد واسه وقتت ارزش قايل ميشدن و حداقل بهت ميگفتن و يه دل ديگه ام ميگه اعصابت از جاي ديگه خورد بود سر اين موضوع خالي كردي هرچند اگه راننده عذرخواهي ميكرد تموم ميشد ولي اون منت هم گذاشت.
گرچه خشممو ابراز كردم و براي خودم شخصيت قايل شدم ولي حس خوبي ندارم.

۲۹ تیر ۱۳۸۹

سرانجام

احساس ميكنم هر روز زندگيم  بيشتر شبيه كاركتر كتاب 11 دقيقه پائيلو كويئلو ميشه
خدايا ميشه بس كني؟؟؟



بعدن نوشت:تقريبا داستانش تو اين مايه هاست:يه دختر برزيلي از تجارب عشق بازي ها و س..ك..س و اينكه فكر ميكنه هيچ كسي مث خودش نميتونه به خودش لذت بده و شايد تنها كسي كه دوسش داشته يه پسره مدرسه ايش بود كه بي هيچ حرفي منتظر ميموند كه باهاش راه بياد و اينكه اون بعدها افسوس ميخوره كه كاش به بهانه خودكار گرفتن باهاش حرف ميزد.يه مدت توي يه كتاب فروشي كار ميكنه صاحبش بهش پيشنهاد ازدواج ميده و اين واسه تعطيلات ميره كنار دريا،اونجا يه مرد سوييسي بهش پيشنهاد كار ميده  كه توي كافه تو سوييس برقصه و دخختره به دنبال روياي زندگي بهتر ميره و صاحب كتاب فروشي بهش ميگه هر وقت كه برگرده پيشنهادش سر جاشه
تو سوييس سامبا ميرقصه طي يه سري مسايل كه الان يادم نمياد از اون كافه بيرون مياد و از ناچاري به خوودفروشي رو مياره و هر روز به خودش وعده ميده كه يه روز پول جمع ميكنه و برميگرده و با مرد كتاب فروش ازدوااج ميكنه ولي خجالت ميكشه كه برگرده....
تنهايي و بي كسي دخترك و اينكه حس هايي كه اون زودتر از ديگران كشفشون كرده بود و دنبالشون بود رو ،هيچ وقت بدست نمياره و هيچ وقت از داشتن يه فرد واسه خودش لذت نميبره و زندگيش گره خورده واسم اشنا و ملموس بود
نتونستم اون جور كه اين رمان و بعضي از تيكه هاش توي ذهنم نشسته رو خوب بيان كنم
بايد خوند تا فهميد حس هاي سرگشتگي و گيجي بين روابطي كه به اميدي شروع ميكنه
خيلي وقت پيش خوندمش ولي خيلي وقتا خودمو باهاش مقايسه ميكنم
منم به يه زندگي عادي و كسل كننده ولي اروم و مطمئن پشت پا زدم و چشم به اينده اي دوختم كه هر روزش بدتر داره ميشه
حوصله ندارم بيشتر توضيح بدم چون فايده اي هم نداره و بيشتر مبهم ميشه قضيه
وسطش يه نكته پررنگ توي ذهنمو سان..سور كردم.

اخطار:پيشنهاد دكتر رفتن عواقب خطرناكي در پي دارد!!!!!!!!

جوك سال:تو ماشين موقع برگشت با راننده دعوا گرفتم،كلا امروز تو بانك فقط دو نفر بوديم و من مجبور بودم روي 3 تا كامپيوتر مختلف كه هركدوم كار جداگانه اي انجام ميدادن جابجا بشم،كه در حين يكي از اين جابجايي ها صندلي افتاد و من به زحمت ميز رو گرفتم كه پخش زمين نشم!!!
معاون جان كه هم روي اعصابم قدم ميزد.كلا اين شعبه يه معاون درس و حسابي نداره!!!
فكر كن حسابو بستم و خزانه گرفتم دارم بقيه كارا رو ميكنم به رييسم ميگه مگه خزانه  خونده(يعني درسته) كه داره حساب ميبنده
اخه مرتيكه فكر ميكني من توي اون گاو صندوق دارم چه غلطي ميكنم شك داري خودت لشتو بيار ببند
خوبه وظيفه من نيس حساب ببندم و شماها از گشادي تون انداختين گردن ما
توي راه راننده به جاي كمربندي ميزنه از داخل شهر مياد بهش ميگم من هر روز اين مسيرو دارم ميرم و ميايم و ترجيح ميدم سر ايستگاه معطل شم ولي تو ترافيك بين شهري و مسافر پياده و سوار كردن معطل نشم
ميگه به من چه برو سر دلال داد بزن من تازه اينجا كار داشتم و به خاطر شما مسيرمو دارم دور ميكنم
ميگم لطف ميكنيد!!!!!
تا حالا سابقه نداشت من سر يكي اينقدر داد و بيداد كنم!!!!!فردا اگه همون دلاله لش داشته باشه مخشو پياده ميكنم
حالا همه اينها رو گفتم تا بگم توي اخرين خيابون مونده به خونمون ديدم يه چيزي گفت تق!!!!
و پاشنه كفشمان در خيابان شكست!!!!!
تصور كنيد رو نوك انگشت راه ميرفتم تا تعادل داشته باشم!!!!
خدارو صد هزار مرتبه شكر هيشكي اون موقع توي خيابون نبود!!!
خدا بسي رحم نمود
 

۲۶ تیر ۱۳۸۹

۲۴ تیر ۱۳۸۹

بلبشوي ذهني

لامصب بعضي وقتا از سر صبح بدشانسي مياري
وقتي تاكسي گيرت نمياد و زير لب داري غر ميزني و كاملا ديرت شده
ميرسي سر ميدون ولي مگه ماشين پر ميشه
نتيجه اش اين ميشه يه ربع به هفت ماشين حركت ميكنه و من بايد 7 سركار باشم ولي 7.20 ميرسم
اوضاع مشكوكه تو بانك
چراغا خاموشه وبعد متوجه ميشم از بس اين چند روزه فيوز ميپريده و ماهم هي ميزديمش پايين سوخته
رييس جانمان براي حرص در اوردن معاون سابق كه الان در سرپرستي مشغول گند زدنه ،5 شنبه ها ميره زيارت عاشورا
هر چي هم به اين معاون خنگمون گفتي در رو باز نكن بزار مشتري ها بيرون باشن تا تكليف روشن شه تو كتش نرفت
اين شد كه يه خر تو خري شد كه خدا ميدونه
300 نفر ادم شماره نداشتن و رييسم مجبور بود دفترچه هايي كه به ترتيب جمع كرده بودن رو بلند بلند صدا كنه كه شماره بده بهشون
اون وقت تو اين هيري ويري يه باند نخ كش دو هزاري من باز بود
گذاشتمش دو دقيقه بعد باندش كنم
ولي وقتي شمردمش 14 كم داشت يعني  تومن28
نميدونم بسته رويي رو بر ميداشتم از اونم برداشتم يا نه
زنگيدم به نفري كه پولو بهش دادم شمارش اشتباه بود
بقيه روز رفت و امد مهندسين برق بود تا قضه رو جفت و جور كنن
كولر بالاي سرم خاموش بود و چيكه چيكه عرق ميريختم و هي اين اطلاعات كوفتي مشتري ها رو درست ميكردم
سرم واقعا درد گرفته بود ميگم كار با اعمال شاقه است
اومدم خونه از خستگي خوابم نميبره
وقتي خوابم ميبره چه خوابي ميبينم
مشتريه اومده و دارم اطلاعاتشو چك ميكنم ودعوامون ميشه و منم تمام دق دليمو سرش در ميارم و داد ميزنم
بعد سوار يه اتوبوس هستيم سلمان داره شيشه اتوبوسو با تي ميشوره!!!!
از پشت شيشه باهم حرف ميزنيم
رييسم مياد هر دومون خندمون ميگيره و حرفاي جدي ميزنيم
همكارم ميگه اين پسره كارگره؟
ميگم نه بابا مهندس عمرانه(تو خواب حال ميكنيد چقدر هوشيارم!!!!!!!)
ميگم اين كاميون دوس داره ولي حالا اومده اتوبوس خريده فعلا
بعد باهاش ميرم يه جايي عروسي تو سالن هي سگ و جك و جونور مياد و ميره و سلمان هم هي ميگه اين از اين نژاده اون فلان حيوانه
بيدار كه ميشم خستگيم بيشتر شده
چايي ميخورم و هي فكر ميكنم الان چه گلي به سر مبارك بگيرم
شايد بشينم فيلم نگاه كنم

پي اس:از قضيه شهرام. اميري اينقدر حرصم ميگيره كه چرا هيشكي يه جواب درست و درمون نداده بهشون
پي اس:چرا مشتري ها اينقدر سر پول دريافتي چك و چونه ميزنن؟
منت و خواهش اينم چك بده
ميخام بزنم لهشون كنم
كلا اعصاب ندارم
اين كپي شناسنامه و كد ملي رفته رو اعصابم
چشام درد گرفته
پي اس:رييس حراست امروزم بازم مسئله حجاب رو با رييسم مطرح كرده
رييسم گفته اينطور نيس
وسطش حرف پيش مياد و بعد كه پيگير ميشم ميگه ولش كن فلاني رو ،كارتو بكن

۲۳ تیر ۱۳۸۹

روزنوشت

1-بدم مياد از اينكه توي ماشين نفر بغل دستيت دختر باشه و  براي اينكه به مرد بغل دستيش نخوره بهت چسبيده باشه و تقريبا لهت كرده باشه و بعد توي پيچها دستشو به صندلي نگيره و تمام سنگيني هيكلتو روت بندازه
بدم ميام،عصبي ميشم از اين همه بي شعوري

2-خبر رسيده كه انگاري قراره ساعت كار بانكها يك ساعت جلو بياد تا يه ساعتم زودتر بسته بشن تا برق كمتري مصرف بشه
جدا از اينكه چقدر فلاكت زده ايم و تو زمستون به خاطر گاز تعطيل ميكنن و توي تابستون به خاطر برق
اينجوري ميشه كه من بايد 6 سركار باشم و در نتيجه بايد تقريبا 4 پاشم
به رييسم ميگم نميشه من شب همينجا بخوابم!!!!!؟

3-يكي از زن عموهام برگشته به مامانم گفته مرجان چيكار ميكنه؟
مامانم هم ضمن اينكه از اين امر نامعقول!!!!تعجب كرده بعد از كلي فكر به اين نتيجه رسيده كه من حتما با اون پسر عموم كه 5  6 سالي ازم كوچيكتره و ميس و مسيج بهم ميديم رابطه ام ادامه داره و حتما اتفاقي افتاده كه مامن اون پسر عموم به اين زن عموم گفته كه اين احوال منو پرسيده و احوال محسن رو نپرسيده
به نظرتون من سرمو به اون كنج ديوار بزنم راحت شم،خوبه؟؟؟؟
اخه من از  دست اين افكار مريض چيكار كنم؟؟؟؟

4-امروز رييسم گفته كه رييس حراست زنگ زده كه ميگن خانومهاي اون شعبه حجاب رو رعايت نميكنن
رييسم هم گفته من كه چيزي نديدم وميخاين از معاون جديد بپرسيد
و معاون جديد هم گفته نه عادي هستن و مث بقيه خانومان
رييسم فكر ميكنه كه معاون جان سابق كه اشغال بود بسي اين قضيه رو گفته
البته احتمالش هس كس ديگه اي گفته باشه
من خودم شخصا كه اين چند وقته اصلا تو بند موهامو تو مقنعه گذاشتن نبودم
تازه  تازگيها خط چشم هم ميكشم!!!!!
مث چي دارن ازمون كار ميكشن جوري كه ميايم خونه از هوش داريم ميريم و فرداش هنوز خستگي تو تنمونه
من خودم شخصا كه چشام درد گرفته بس كه حساب اصلاح كردم
لامصب معاونمون فقط كدشو به من ميده كه اصلاح كنم!
اون وقت بايد چادر چاقچور هم بكنيم

5-طرف برميگرده زير اب منو ميزنه و پارسال گند ميزنه به كل زندگيم ولي بازم از رو نميره تا تقي به توقي ميخوره و افسردگي ميگره منو از خواب بيدار ميكنه كه به حرفاش گوش بدم و راه حل ارائه بدم
و از اونجايي كه من براي موضوعات ديگران عاقلم و فقط واسه خودم مث خر تو گل گير ميكنم بايد به هر دو طرف برسم
از يه طرف مخ داداش جانمان رو بزنم و از يه طرف به دوست جانمان راه حل ارائه كنم
فكر نكنيد اخرش ايشون يادشون ميمونه كه تو پريشون حالي من كمكش كردما عمرا
ميگن ادم از خواهر و برادراش فراري ميشه چون خودشو شبيه اونا ميبينه و دوس نداره خودشو تو رفتارهاي ديگران ببينه

6-چرا كسي براي من نظر نميزاره؟افسردگي گرفتما

۲۱ تیر ۱۳۸۹

كسري صندوق

بانك غلغله است
فرصت نفس كشيدن هم نداري
مشتري ها بعضي ها روي اعصابت لي لي ميرن
اعصاب سر وكله زدن نداري
پيرمرد مهربون ماههي پيش مياد
از لبخندش خوشت مياد
همون كه واسم گل و گوجه سبز اورده بود و تو سكوت فقط بهم لبخند زده بود
يه پلاستيك مشكي ميزاره رو ميزم
ميگم شرمنده نكنيد منو اينقدر
ميخنده
عاشق لبخندشم
مث بابابزرگاي تو فيلما ميمونه
پولشو ميدم و ميره
تو پلاستيك وسط برگهاي درخت انجير چندتا انجير واسم اورده
ذوق ميكنم و هر هر ميخندم
انرژيم بيشتر ميشه
ولي اخرش ديگه از كت و كول افتادم
به جاي همكارم كه مرخصي زايمان رفته يه همكار كمكي واسمون فرستادن
خانومه رسمي و ادعا داره كه 10 سال تحويلداري كرده
تو كتش نرفته كه پشت سند بنويسه به هر كي چقد پول ميده
و اخر وقت گند قضيه بالا مياد
خانوم 230 هزار تومن كم مياره
به همين سادگي به همين خوشمزگي خستگي تو تنمون موند.
فردا شلوغه به رييسمون ميگيم نيرو كمكي نميخايم
خودمون از پسش بر ميايم


دلم ميخاد حرف بزنم ولي نميتونم


۱۹ تیر ۱۳۸۹

خر بزرگ

تصميم گرفتم مث اين جانوراي دوجنسي بشم
اسمشونو يادم نمياد
بسه مث اين موحودات طفيلي اويزون اين و اون بشم ك توروخدا كمك كنيد تا من با مشكلاتم كنار بيام و احساس اررامش كنم
بسه اينقد دنبال محبت بدوم
مسخره است به خدا
به قول يكي از بچه ها بنده رو بايد تو دست خرا دسته بندي كرد
كارم از خر بودن گذشته
طرف ديروز زيرابمو ميزده و مچشو گرفتم
و امروز مياد معذرت خواهي و حرفاشو به كل تغيير ميده و تازه واسم يه ماگ كادو ميخره
منم كه خر
دهنمو ميبندم و ميگم باشه فكر كن من خرم
مگه نيستم؟
خيليم خرم
بدتر از اون چيزي كه فكرشو كنيد
يه سري توجيهات مسخره هم واسه خودم دارم تا مثلا بگم نه من خيليم ميفهمم
واقعا مرده شور منو ببرن با اين طرز تفكر و اعتقادات
گور پدر من
ترجيح ميدم يه كار ديگه هم پيدا كنم كه بعد ازظهرمو پر كنه و فقط مث جنازه بتونم بخوابم
فك كنم حالم خيلي بده ولي مهم نيس
من ميتونم از پس خودم بر بيام


۱۷ تیر ۱۳۸۹

حباب

احساس ميكنم توي يه توپ بزرگم
ميچرخم و ميچرخم
بالا ميرم و پايين ميام
سرگيجه گرفتم از اين همه چرخش
ولي از اين چرخيدن ها گريزي نيس
ميخام بالا بيارم ولي قورتش ميدم چون دوباره ميپاشه توي صورت خودم
ارزو ميكنم اين چرخش هاي بي امان تموم بشه ولي اميدي نيس
ميگم طاقت بيار تو ميتوني
ولي نميتونم
بريدم
حباب بزرگ ميافته توي يك سرپاييني پر از سنگلاخ
ضربه ميخورم
دست و پاهام خونيه
از همه بدتر وضعيت سينه مه
خون ازش بيرون ميزنه
همه چييزو از پشت يه هاله تار ميبينم
نفسم تنگ ميشه
به گلوم چنگ ميندازم
فرياد هاي خفه ميكشم
صدام به هيشكي نميرسه
كاش حباب بتركه
ارزوي محاليست
قلبم ضعيف ميزنه
ميچرخم و ميچرخم و ميچرخم
احساس ميكنم دلم با كوچكترين تلنگري متلاشي ميشه
اخرين دست و پاها و نتيجه اي كه به دست نمياد
ميچرخم و ميچرخم
زمان و مكان از دستم در ميره
ديگه حتي نميدونم كي هستم
نميدونم چي خوبه و چي بده
فقط ميچرخم
عادت كردم به اين سر گيجه مدام
به اين پادر هوايي و منتظر اخر بازي ام
اونجايي كه يا به دره پرت ميشم و بدنم تيكه تيكه ميشه و كفتارهاي پير ازش تغذيه ميكنن يا دستي كه منو از اين حباب لعنتي نجات بده
پايان قصه نا نوشته است...

۱۶ تیر ۱۳۸۹

حالم بده

حالمان بدكي نيس
زنده ايم ولي زندگي نمكنيم
اين هفته واقعا مشتري ها دهنمو سرويس كردن يعني از كي دارم روز شماري ميكنم كه جمعه برسه
اونم لامصب خواهر و داداشم دارن ميان و اين يعني بازم ارامش تعطيل
نمره هايمان امد همه را پاس شديم
اينو يه دفه ديگه هم گفته بودم؟
حالم خوب نيس
مدام بالا پايين ميرم
خسته و كلافه ام
رفتم يه عالمه دي وي دي گرفتم ولي با اينكه گفته بود فرندز رو داره ولي نيس توي فيلمها
حالم گرفته است
وقت نميشه اين همه دي وي دي رو كپي كنم
مرضم گرفته
خودمم نميدونم باز چه مرگم شده
فك كنم حالم خوب نيس واقعا خوب نيس

پي اس:نظر به اينكه طرف شرط بندي پست قبل گفتش راس ميگه و نخواسته گول بماله سرمو بنابراين اينجانب كوتاه امده و اعلام ميكنم كه شرط رو باختم و ميفرمايم :من خرم
اي نميري عمو بهرام با اين شرط بنديت

۱۳ تیر ۱۳۸۹

جر زني ممنوع

با يكي شرط بستم سر يك پست
گفت حواست نبود ولي نوشته بودمش
مطمئن بودم به خودم و اينكه چنين پستي ننوشته
موضوع سر تبريك تولد من تو وبلاگ بهرام بود.يعني ميخاستم مچ گيري كنم
صد در صد مطمئن بودم فقط كامنت گذاشته
نه اينكه مهم باشه ها ولي كل كل بود
شرط بستيم؟
گفتم سر چي
گفت هر كي باخت تو وبلاگش بنويسه :من خرم
گفت اگه ننويسي  اخر هر پستم مينويسم مرجان خره!!!
رفتم وبلاگشو چك كردم ديدم نوشته
از خودم تعجب كردم
من وبلاگ تموم دوستامو ميخونم گرچه بعضي وقتا در سكوت رد ميشم ولي نميشه پستي بنويسن كه نخونمش
بازم عيب بزرگم بهم رو كرد
به خودم شك كردم
يعني اشتباه كرده بودم؟
يه فكر به سرم زد
رفتم بلاگفا
پست جديد گذاشتم و تاريخشو عوض كردم
رفت وسط وبلاگ
عمو بهرام شرطو باختي
بايد با فونت درشت هم بنويسيش
ننويسي من اخر هر پست و كامنت مينويسمش
فكر كردي زرنگي؟؟؟؟؟؟؟؟

پي اس:بانك وحشتناك شلوغه.داريم اطلاعات مشتريارو هم تكميل ميكنيم
ميخايم يه كپي شناسنامه و كارت ملي ازشون بگيريم انگار ميخايم خونشونو به اسممون سند بزنن
هي ميگن چرا؟چرا بياريم؟
ميگم بيارين ميخايم بزاريم سر قبر من!!!!
قبلا كم سر پول ريز باهاشون چك و چونه ميزديم حالا بايد سر اين موضوع هم ده بار توضيح بديم
خيلي خيلي خسته ام
امروز 20 تومن كم اوردم
همه سندام درست بود
احتمال داره بايد 40 تومن به طرف ميدادم و يه بسته 100 تومني باز كردم و به جاي 40 تا 60 تايي رو بهش دادم!!!!

پي اس:اين روزها هر لحظه يه احساسي دارم
از تنفر و عشق و عقل و جنون و منطق و بي منطقي و...
يه لحظه خوشم يه لحظه غمگين
يه لحظه ميگم تنهايي هم حال ميده و بايد به خودم متكي باشم
يه لحظه ميگم كاش يكيو داشتم
خلاصه كلافه ام

پي اس:نمره هام اومد پاس شدمشون

پي اس:عروسي بد نبود مجبور بودم به دلايلي مدام وسط باشم
عروسي برخلاف نظر و با مخالفت شديد خانواده داماد برگزار شده بود و من تا ميخاستم بشينم مامان ريحان ميگفت توروخدا وسط خالي نزاريد
شلوغ بازي در بياريد تا ابرو ريزي نشه
بعدشم عروس كشون
اومدم خونه 3 شب بود و 5 پاشدم و رفتم سر كار!!!!
عروس مربي اموزش رانندگيه
داماده اروم ميرفت، يه جا زدن كنار و عروس نشست و اي ويراژ ميداد ملت همه ماتشون برده بود
خدا كنه تب تند زود عرق نكنه و خوشبخت بشن

پي اس:خدايا منو ميبيني؟

۱۰ تیر ۱۳۸۹

رو نيس كه

1-ديروز حسابي خودمو خسته كردم
رسيدم خونه 9 شب بود
بدون ناهار البته
يه بلوز دامن خيلي خوشگل خريدم واسه خونه Tسفيده و با كاموا گل داره روش .يقه اش مث لباس اسپانيايي هاست كه كتف ادم بيرون ميمونه
بعد رفتم كتاب فروشي دست دوم و 3تا كتاب خريدم
چند ماهه پيشش ميرم و هر بار 3 تا كتاب ميخرم و اين بار ازش در مورد فيلم پرسيدم قراره هاردمو ببرم واسم فيلم بريزه
بسي مشعوف گشتيم
از زكريا هم بابت پيشنهاد و كمكش ممنون
صبح امروزم كه خواب موندم ولي زودتر از رييسم رسيدم:دي
چند وقتي بود دنبال يه نيم ست طلا سفيد بودم
ديروز نگاه كردم و امروز به رييسم ميگم نيم ساعت ساعتي بهم بده
ميگه شلوغه يه دقيقه هم نميدم بشين سر جات
اخر وقت بازم با خنده ميگم برم؟؟؟
چپ چپ و با خنده نگام ميكنه ميگه كجا ميخاي بري؟
ميگم ميخام برم طلا بخرم
غش ميكنه از خنده
ميره سر ميز خودش
ميگم برم ديگه؟
ميگه خيله خب برو
الان طلا بخر شنيدم تا يه ماهه ديگه ممكنه تا گرمي 40 تومن هم برسه!
با همكارم تقريبا تموم بازارو ميدوويم كه مغازهه بسته نشه
خلاصه يه گردنبند و گوشواره و دستبند طلا سفيد گرفتم
ساده است ولي نسبت به پولي كه دادم به نظرم قشنگه
خودم خوشم اومد
وقتي برگشتم شعبه از همون دم در رييسم ميگه خريدي؟ميگم اره
با ذوق مياد تا ببينه چي خريدم
خيلي دوسش دارم
درسته خيلي وقتا جلوي مشتري ضايعمون كرده و خيلي وقتا حرصمونو در اورده
ولي لوطي منشه
عاشق پسرشه حتي تو خونه پسرشو علي اقا صدا ميكنه!
به خانومش هم خيلي احترام ميزاره
ولي با اين حال قيافه اش شبيه پسر بچه هاي شيطون و تخسه كه ميخان از زير كار در رن
با يه ذوق و شوقي طلاهارو وارسي ميكرد
همكارم ميگه منتظر بودم اگه بد بود برگرده بهت بگه اين چيه خريدي
لباس عيدي هايي كه خريده بود اول اورد به ما نشون داد و كلي شخص شخيص بنده در موردش اظهار نظر كردم!!!!!!
اومدم خونه با ذوق ميگم بياين ببينيند چي خريدم؟
مامان و بابام رسما قهوه ايم كردن
بابان كه تا در جعبه رو باز كردم گفت مگه نگفتم نخر
اصلا نگاه نكرد چه شكلي هست!
به روي خودم نياوردم و اروم گفتم قيمت طلا جهانيه با ماه رمضون و صفر و محرم زياد تغيير نميكنه
انگار پولمو ريختم سطل اشغال
منم يه نفس اروم كشيدم و گفتم از اون قبليا خسته شده بودم و در ضمن مث سگ دارم جون ميكنم و دوس دارم هر چي ميخام باهاش بخرم
مامانم هم گفت اه اين چيه
خيلي زشته و خوشم نيومد!!!!!
ميگم مامان جان هر چقدر پول بدي اش ميخوري
ولي ناراحت نشدم
خيلي حرفه به خدا
اين يه سالي كه ميرم سر كار بابام يه قرون كف دستم نزاشت!!!
پيغام هم داده كه جهيزيه شو خودش بايد بخره
خرج دانشگاهمو هم گفته ديگه اين 400 تومن اخرو نميده
اون وقت مامان جانم توقع داره من ميخاستم برم طلا بخرم بايد اجازه ميگرفتم
خوشن به خدا

فردا عروسي خواهر ريحانه است.
دلم واسه يه نفر خيلي تنگه

۸ تیر ۱۳۸۹

ناهار خورون

فكر نمكينم هيچكي مث من احمق باشه ها كه از ساعت 7 صبح تا 2 بعد ازظهر يكسره جلوي كامپيوتر و در حال كار با اون باشه و بعد وقتي ميرسه خونه قبل از روشن كردن پنكه دكمه پاور رو بزنه و ناهارشو جلوي كامپيوتر بخوره .....

پي اس:هي به اين مامان جانم ميگم اينقدر به من گير نده عقده اي ميشم گوش نميده ديگه!!!!
از بس كه، وقتي هست استرس ميگيرم كه الان باز دادش در مياد كه وقتي نيس از خواب و خوراكم ميزنم تا با خيال راحت واسه خودم بچرخم!!!!!
يه دفه داشتم جلوي كامپيوتر غذا ميخوردم ظرف برگشت .و توي كيبردم يه عالمه پلو رفت!!!

پي اس:به يه ادم چشم و دل پاك (با اشاره به تيكه محمدرضا شريفي نيا در فيلم شيدا)براي چك كردن نمرات درس هايمان نيازمنديم
اين سايت كوفتي دانشگاهمون نميدونم چرا خيلي وقته وا نميشه
و البته اميد نداريم حتي وقتي باز شد بشه نمراتو ديد چون اينقدر بدجنس شدن تا وام رفاه وشهريه رو تسويه نكرده باشي نمره نشونت نميدن!!
حالا اين وسط من نميدونم 400 تومن بدهكارم يا 500 تومن طلبكار!!!!!
400 تومن تقسيط شهريه كردم و بعد 500 تومن وامي كه ترم پيش درخواست كرده بودمو الان ريختن
حالا نميدونم اتوماتيك حساب صاف ميشه يا نه؟
واجدين شرايط اعلام امادگي كنند لطفا!!!!!

پي اس:اسكناس 10 هزار تومنيو ديدين؟
اينقذه بي ريخته
شبيه كاهوهه
فردا عكسشو ميزارم واستون

۶ تیر ۱۳۸۹

جزوات به درد نخور

بالاخره شجاعت به خرج دادم كل جزوات درسيمو از توي كشو جمع كردم و ريختم دور
فقط همش توي ذهنم بود كه فردا كه اشغالي اينارو ببره حتما  حتما بهشون نياز پيدا خواهم كرد
ياد سلمان مي افتم كه چند وقت پيش دنبال جزوه رياضي 2 ميگشت و ميگفت اين همه رياضي 2 پاس كردم ولي يه جزوه ازش ندارم!!!!

5 شنبه رفته بودم باغ دوستم شهريار،الان اونقدر دستام زخم و زيليه كه اينگار كشاورزم
منم كه ماشالا خوش زخم!!!!
جاي يه خراش ساده درخت چنان ورم كرده و درد ميكنه و شكلش وحشتناك شده  كه!!!!!

حرفي در مورد خودم ندارم

۵ تیر ۱۳۸۹

نقطه پايان

گاهي وقتا چاره اي جز سوختن نيست...
بالاخره تسليم شدم



پي اس:تازه از تهران اومدم
نصف ديروزو كه  تو بيمارستان و دنبال دكتر و زير سرم گذروندم و بقيه شو از درد به خودم پيچيدم و خوابيدم و يا تو دستشويي بودم

الانم تموم سقف دهنم آفت زده

خداروشكر كه خونه تنهام و مامان بابا فردا از مشهد ميان
ميتونم راحت مثل يه جنين وجودمو تو خودم جمع كنم و تمام بغضي كه توي راه گه گاه با چكيدن يه قطره اشك خودشو نشون ميداد به زور نفس كشيدن و اب خوردن قورت داده ميشدو خالي كنم
دلم ميخاد تا خود صبح گريه كنم بدون اينكه فك كنم فردا صبح قيافه ام از بس پف كرده شبيه كلوچه ميشه  و بيخيال سر درد فردا صبح  بشم و فكر  اينكه بانك خيلي شلوغه و بتونم حواسمو كامل جمع كنم
دلم ديگه حتي يه شونه واسه تكيه هم نميخاد
فقط ميخاد بخوابه و وقتي پا شد صد سال گذشته باشه و تموم غصه هاش از بين رفته باشه
طفلي دلم خيلي غصه داره ولي حوصله شماتت ها و عاقل اندر سفيه نگاه كردنا و نصيحت كردنا رو نداره
دلم فقط يه گوش ميخاد كه پيشش فقط سكوت كنه

۱ تیر ۱۳۸۹

كما

همونجور كه حدس ميزدم جواب "نه" بود
كه نه بزرگ
به بزرگي يه بغض سنگين و اشكهايي كه جلوي ديدتو ميگيرن
فردا اخرين امتحان دوران تحصيلمو ميدم
خداروشكر كه قصد فوق ليسانس خوندن ندارم و به همين مهندسي  راضيم
فردا بعد امتحان ميرم يه مسافرت 3 روزه
مسافرتي كه فك كنم خستگيمو بيشتر كنه
خيلي خسته ام
ديشب احساس تنهايي مفرط ميكردم
احساس بي كسي  همراه با بيچارگي و ترحم
خواستم بيام نت ديدم Isp مربوطه اشتراكمو قطع كرده
وتي دسترسي به نت هم قطع ميشه تازه ميفهمي چقدر تنهايي
و چقدر از خودت دوري
چند هفته اي ميشه يه خواب اروم نداشتم
دلم ميخاد يك ماه تموم بخوابم
شايد رفتم تو كما!!!!!

۳۱ خرداد ۱۳۸۹

صبر

منتظر يه جوابم....
يه اره يا نه ساده....
شايد زيادي دارم انتظار شنيدن جوابو ميكشم
دارم تمرين صبر ميكنم ولي خيلي سخته صبور بودن به خدا

۲۹ خرداد ۱۳۸۹

سوال2

نيم ساعت تمام با داداشم سر اين موضوع بحث ميكرديم كه
"ايا تمام مكالمات مردم ذخيره ميشود يا نه؟؟؟"
داداشم ميگفت حجمش زياد نميشه!!!!!!!!
من ميگفتم امكان نداره بتونن كل مكالمات مردم رو سيو كنن
ميتونن؟؟؟؟؟ميشه؟

۲۷ خرداد ۱۳۸۹

سوال

اين MTN ي كه كنار زمين ها فوتبال جام جهاني ميزنه،همين ايرانسل خودمونه؟؟؟؟

۲۵ خرداد ۱۳۸۹

ابروريزي

يك افتضاح وحشتناكي به وجود اومده كه دارم از ساعت 3 تا حالا به خودم فحش ميدم
ادم به اون احمقي نديدم
دختره خنگ بيشعور و خاله زنك
بحث نامرد بودن دو پست قبل كه يادتونه؟!!!!
پسره برداشته امروز بهم زنگ زده كه تو زنگ زدي شعبه ما و در مورد من پرس و جو كردي؟
حالا داشته باشيد بعد يه روز شلوغ و بعد بستن حساب ها، تازه رفتم بودم دستشويي و سر و صورتمو ميشستم و ميخاستم برم كلوچه وشير كاكائو بخورم  كه زنگيد
ميگه يكي زنگ زده گفته من بانك فلان(اسم بانك منو ميگه)شعبه فلان(شعبه مادر مون رو ميگه) و هم مسير فلاني هستم
ميگه ابرو و حيثيت واسم نزاشته
ميگم مگه من ديونه ام زنگ بزنم مشخصات خودمو بدم؟
ميگه من به كسي به جز شما شكم نميره
هنگ ميكنم
ميگم اخه من زنگ نزدم
نميدونم چه وضعيتي واسش پيش اومده
نميدونم تا چه حد افتضاح شده
دو هفته نميشه رفته شعبه جديد
حالا كاري ندارم كه حقش بوده و ميخاست زن داره از اين غلطا نكنه
ولي يه مسئله خصوصي بوده
زنگيدم به الهه بي شعور
ميگم تو چي گفتي؟ميگه هيچي گفتم از دوستم خواستگاري كرده
ميگم تمام اطلاعاتم دادي ديگه
ميگه نه به خدا
ميخام خفه اش كنم
اخه جو گير از كجا ميخاست بفهمه؟!!!!
بهش مسيج ميدم كه من حتي اسمتو ازت نپرسيدم(بماند خودم در اورده بودم اسمشو!)چرا بايد اينجوري ضايعت كنم؟
گوشيش خاموشه
خدا رحم كنه
كل اعصابمو به ريخت
خير سرم هفته ديگه امتحان دارم و فقط فوتبال ميبينم و تو نت ميچرخم تازه جمعه هم ميخام برم كوهنوردي
واي خدا،چه ابروريزي شده
چيكار كنم حالا؟؟؟؟؟

۲۴ خرداد ۱۳۸۹

مصاديق

تو صفحه في ل...تر شده ها يه نگاه به لينك نظارت بر اينترنت در ساير كشور ها و همچنين مصاديق جرائم اينترنتي اون پايينا  بكنيد!!!!
خيلي جالبه
اينگار داري داستان ميخوني كه بچه جون همه جا همينجوريه!!!!پس ادم باش و دست و پا نزن و هي ما رو نپيچون
جانِ من بخونينش
به خصوص اونجا كه در مورد گودر نوشته!!!!!
البته تو مصاديق،به  بند ب قسمت هفتم توجه كنيد!!!!!
 فك كنم خوود اين صفحه هم بايد چيز!!! بشه ،يعني چس فيل بشه!!!!

۲۳ خرداد ۱۳۸۹

قانون جديد


الان ازيه موضوعي باخبر شدم گرچه ضربه خيلي سختي بود و داره ديونه ام ميكنه ولي  يادم داد:
به هيچ مردي اعتماد نكن،به هيچ مردي... 







۲۱ خرداد ۱۳۸۹

واكاوي يك مسئله

داشتم درس ميخوندم مامانم مياد و اصرار ميكنه كه برم فيلم ندا رو ببينم
حرصم ميگيره
عصباني ميشم
بابت اينكه قبلا براش توضيح داده بودم كه موضوع چيه و همزمان در اين مورد دو تا فيلم ساخته ميشه
حرصم ميگيره  و فكر ميكنم چند نفر اين فيلمو نگاه ميكنن و تحت تاثير قرار ميگيرن و 
درسو ول ميكنم ميخوابم رو تخت و فكر ميكنم
به اينكه چرا اينجوريم؟
چرا رفتارم با پدر و مادرم اينقدر خصمانه است و ازشون دوري ميكنم؟
تقصير اوناست؟تقصير منه كه از بودن باهاشون لذت نميبرم
باز مامان يه چيزي با بابا كه اصلا حوصلشو ندارم
برام عجيبه مني كه سر كار با اون همه پير و پاتال با حوصله و محبت برخورد ميكنمچرا با در و مادر خودم اينقدر بي حوصله و عجولم
چرا ؟
شايد پيشينه اين زندگي مسببشه
اينكه در هيچ موردي تاييدم نكردن
در هيچ موردي تشويق نشدم
هميشه فقط توسري و دعوا بود كه نثارم ميشد
شايد موردي بوده كه از نظرشون تحسين اميز بوده ولي هيچ وقتِ هيچ وقت بيان نشد
و اين شد كه هميشه دچار كمبود اعتماد به نفس شدم
هميشه دوست داشتم به هر نحوي تاييد ديگران رو داشته باشم
خيلي وقتا از خودم گذشتم تا ديگران رو نگه دارم
حق هيچ نظري رو واسه خودم قائل نبودم
شدم يه خمير بازي كه هر كي هر طور ميخاست ميتونست شكلم بده به شرطي كه كمي توجه بهم ميكرد!
اين شد كه توي رابطه ها هم كوتاه مي اومدم و خودمو هيچ ميگرفتم
اين شد كه وقتي دوستم تركم كرد به خودم گفتم تو هيچي نيستي
ديدي ارزش نداشتي باهات بمونه
تو لياقت هيچي رو نداري
تو هيچ چيز بلد نيستي
هيچ چيز نيس كه بتوني درست انجامش بدي
جالب بود خونواده دوستام منو قبول داشتن
درس خون بودم و مودب و باهوش و خوش سر و زبون
ولي تو خونه خودمون هيچ كس نظر من رو نميخاست
دوران بلوغ بدي رو گذروندم
فقط تحقير شدم و اجازه هيچ كاري كه دوستام انجامئميدادنو نداشتن
بدبختي اينجا بود اونايي كه خواهر بزرگتر داشتن راهشون اسونتر بود چون خواهر بزرگتره راهو صاف كرده بود
ولي كار من سختتر بود
چون خواهر بزرگتر باب ميل همه بود و سر به زير و مظلوم و تو سري خور كه بعد ها شد دنباله روي من
فكر كن من ابروهامو  برداشته بودم و اون هنوز دست به صورتش نزده بود!!!
و اين ميشد كه من بيشتر توسري بخورم كه تو جلف و سبكي خواهرتو نگاه كن!!!
تو حاضر جوابي بايد لال بشي خواهرتو نگاه كن
تو شلخته اي كدبانوگري خواهرتو ببين
بعدها كه خواهرم ازدواج كرد و نميتونست از خودش دفاع كنه و تازه زبون در اورد كه تقصير شماست كه يادم ندادين از حقم دفاع كنم
منو چماق كردن تو سرش كه مرجانو نيگا
اون چطور ميتونه از خودش دفاع كنه
خيلي كارا رو نكرديم و براشون قانون شد و شكستنش بالاخره حرفي در پي داشت
گرچه با وجود اينكه در ظاهر بي اعتنا و جسور نشون ميدادم
اخرين موردش لاك زدن بود
چيزي كه بابا در موردش حساس بود
گرچه بابا سر چي حساس نبود؟!
يادمه سر عروسي عموم وقتي كلاس پنجم بودم لاك زدم و زودي قبل از اينكه چشم بابام بهش بيافته پاكش كرد و وقتي بابام دختر عموم رو در حال پاك كردن لاكش ديد بهش گفت اخه خجالت نميكشي اين اشغالا رو به دستت ميزني ؟
اونم در جا گفت به دختر خودت بگو ....
يادمه از ترس بابا ديگه لاك نزدم
تا اينكه هفته پيش زد به سرم انگشت پامو لاك زدم
نميتونم دستامو واسه خاطر بانك لاك بزنم
برگشت بهم گفته خوبه ديگه،همينت مونده،كفشتم كه جلوش بازه چشام روشن!!!!
من فقط نگاش كردم!
حالا از اوقتي كه من دستم تو جيب خودم ميره وضع يه كم بهتر شده
انگار احترام بيشتري واسم قائله
احترامي كه واسم هيچي نمي ارزه
گرچه هنوزم بابت خيلي چيزا  نگرانم
مثلا قبض تلفن
با اينكه خودم ميدم بايد جواب پس بدم!!!!
حرف خيلي زياده
بگم خيلي خيلي طولاني ميشه
عميقاَ بابت اينكه رابطمون اينقدر سرد شده متاسفم
ولي دست خودم نيست
لحنم كاملا عوض ميشه وقتي هم صحبتشون ميشم
چاره چيه؟

۲۰ خرداد ۱۳۸۹

تصميم كبري

دلم يه پسر معمولي ميخاد
از همه لحاظ
كاري به گذشته من نداشته باشه
يه پسر با دغدغه هاي معمولي زندگي
خواسته ها و علايق
با تيپ معمولي
يكي كه مجبور نباشم واسه محبتش ازش خواهش كنم
يكي كه بيهوا بغلم كنه و وسط ناراحتي ها كاري كنه فكر كنم چقدر خوشبختم كه دارمش
يكي كه با كارا ي كوچيك و توجه اش از زندگي لذت ببرم
يكي كه وقتي عصبي ام ارومم كنه
يكي كه بهم اهميت بده
يكي كه دوسم داشته باشه و بشه با نگاه كردن بهش از اشتباهاتش گذشت
يكي كه بشه رو حرفش و منطقش تكيه كرد
به عجولي من نباشه
...
رو بدم به خودم اين ليست طولاني تر ميشه
كه اينطوري باشه يا اونطوري باشه
كه اينكارو كنه و اون كارو كنه
دلم يه همراه ميخاد
يه همراه كه رفيق نيمه راه نباشه
از اخرين رابطه ام و ديدارم 13 ماه گذشته و من هنوز درگيرشم

گرچه بار هزارمه كه تصميم ميگيرم
ولي دلم ميخاد به خودم باز يه فرصت بدم
اين چند روز دست به كارهايي زدم كه از خودم بدم بياد
كه به خودم بگم:ببين تو يه اشغالي تو لياقت هيچيو نداري
و بعدبيشتر غرق بشم
حالا
يه لحظه به فكر افتادم كه يه خرده بعضي از اصول رو رعايت كن
كمتر به پر و پاي خودت بپيچ
تمرين كن
تمرين
تمرين خويشتن داري و صبوري و منطقي بودن
تمرين اعتماد به نفس و خودتو دوس داشتن
فردا جمعه است و من معمولا عصر جمعه ها ديوانه ميشم ولي با اين حال تصميم دارم كم كم خودم باشم
بعضي وقتا فكر ميكنم كه قبلا چه خواسته هايي داشتم؟
خيلي وقته يادم نمياد كه قبلا چه اصولي داشتم
همه چيزو باخته بودم
حقيقتش دعوا شهريور پارسال و اثراتش منو از پا انداخت
هيچ وقت ديگه نتونستم مث سابق بشم
خيلي چيزا از بين رفت
گرچه من هر چي بخوام از دسترسم دورتر ميشه ولي من يه دوست ميخام

پي اس:كلا انگار تنهايي نميتونم احساس خوشبختي و لذت كنم.چيكار كنم؟!
پي اس:راستي تصميم كبري مو گفتم ديگه؟ميخام دور بعضي كارا خط بكشم و از خودم بيشتر احساس رضايت داشته باشم
انگار از الان يه شروع تازه دارم
گرچه ميدونم از همين الان كه اين تصميمو گرفتم هر چي كار بده به سمتم حمله ميكنه و يه جوري ميخاد از راه به درم كنه
منم كه ماشالا اخر اراده!،به وضعيت بدتر از قبل برميگردم!!!!!!

بعدن نوشت:حرصم گرفت وقتي شنيدم درخواست راهپيمايي فردا به دليل ترس از اسيب رسيدن به مردم لغو شده
مردم كه بالاخره ميان
اونجوري بهتر بود كه توي يه برنامه از قبل برنامه ريزي شده و با مجوز مردم اسيب ميديدن و يا حالا كه به بهانه بي مجوز بودن و اوباش بودن بدتر اسيب ببينن؟!
درسته شايد اصلا مجوز هم نميدادن ولي حالا زبونشون درازه كه كسي تقاضاي مجوز نكرده بود وگرنه بهش ميداديم
حرصم ميگيره
خدا به خير بگذرونه

دارم حافظ ميخونم تا يه جوري اين لهجه وحشتناكي كه پيدا كردم خلاص بشم
فارسي حرف زدنم دچار اختلال شده!!!!

گوجه سبز

خب ادامه بده...
ادامه بده ببينم به كجا ميخاي برسي؟
بيشتر بهش دامن بزن
آزادي
هركاري دلت ميخاد بكن
هر حرفي دلت ميخاد بگو
فارغ از اينكه فكر كني كه چه معني داره اين حرفا
برو
تا تهش برو
نترس
برو تا ببيني اخرش چي ميشه؟
به جز انزجار چيزي واست ميمنونه؟
به جز پشيموني و نفرت و ناراحتي اثري جا ميزاره؟
برو
ديگه كاري باهات ندارم
خودت مختاري تا دست به هر چي كه ميخاي بزني
اما ايا ارامشي هم در پي خواهد بود؟


پي اس:تا دم در دويدم موهاي بازم توي هوا تكون ميخورد و تازه فكر كردم چه طعمي داره ازادي
چه لذتي داره كه باد توي موهات بپيچه و خنك بشي و سرحال

پي اس:اون پيرمرده كه واسم گل اورده بود رو كه يادتون
طفلي فك كنم مشكل گفتاري داره
به جز لبخند هاي قشنگ چيز ديگه اي هم نميگه
حتي وقتي ازش ميپرسم چقدر ميخايد؟همه شو؟فقط سرشو تكون ميده
اين دفه واسم گوجه سبز اورد!
َ

۱۸ خرداد ۱۳۸۹

مشكل

سعي ميكنم فكر كردن رو متوقف كنم.كارامو انجام ميدم
اتاق مو مرتب ميكنم
تلفن خونه زنگ ميزنه
شماره خونه داداشمه،حوصله حرف زدن ندارم جواب نميدم و ميزارم همينجور زنگ بخوره
نفر بعدي خاله مه
بعد خواهرم
دوباره خواهرم
و فقط به صفحه نمايشش خيره ميشم
بهانه گير شدم و دلم ميخاد تو خونه خودم باشم
اونجور كه ميخام و دوس دارم
ولي خوب ميدونم همه اين ها بهانه است
مشكل از جاي ديگه است...

پي اس:چرا قتي ميخام رنگ نوار كناري رو عوض كنم كل صفحه بندي به هم ميخوره و از چپ به راست مياد؟؟؟؟

۱۷ خرداد ۱۳۸۹

بعضي وقتا كه خيلي انرژي دارم و خيلي از خودم مايه ميزارم و دكور عوض ميكنم يا يه عالمه خريد ميكنم وسطش كه انرژيم تموم ميشه همون جا وسط شلوغي ها دراز ميكشم و ممكنه چند روز همون جور به هم ريخته باشه
حتي ممكنه چيزي كه خيلي وقت باشه منتظرش باشمو همونطور دست نخورده وسط اتاق واسه خودش ول كنم
حالا حكايت اينجاست
احساس ميكنم وسط يه اتاق شلوغ با يه عالمه كارتن و جعبه هستم و اون وقت دارم فكر ميكنم اين انگوري كه دونه هاش به هم چسبيده و من دوسش دارمو يه طوري بخورم كه مجبور نشم دنبال دونه هاش روي زمين بگردم
حالا اين وسط يه صفحه هم درست كنم!!!!!!!

دوباره رفتم كفش خريدم و دوباره پامو ميزنه
من قبلن كه 39 ميخريدم اندازه بود نيست اينقدر كتوني و راحت پوشيدم الان كه كفش خانومانه و پاشنه دار ميپوشم پدر پام در مياد 
اونجا كاملا اندازم بود الان ميگم خب خنگه 12 ساعت پات اويزون بمونه معلومه ورم ميكنه خب چهلشو ميگرفتي
ميمردي؟!!!
همچنان با پا درد روزگار ميگذرانيم

۱۵ خرداد ۱۳۸۹

شروع

خونه نو مبارك!!!!
گرچه هنوز به هم ريخته است و وسايل سر جاي خودشون نيس ولي با اين حال دارم كم كم اسباب كشي ميكنم اينجا
هنوز وقت نكردم ادرسو واسه دوستان قديم بفرستم
هنوز خيلي كار مونده كه انجام بدم 
ولي امروز فكر ميكردم حالا كه 25 ساله شدم بهتره يه خرده عاقلتر هم بشم و از بچگي در بيام
دور يه سري حرفا رو خط بكشم
از يه سري كارها دست بكشم
يه سري چيزا رو تغيير بدم و 
در كل ادم قابل تحمل تري بشم
تا اينجا خونه راحتي بشه كلي طول ميكشه فعلا همينو داشته باشم تا بعد


1-از سلمان    بابت كمك هاش واقعا ممنونم