۸ تیر ۱۳۸۹

ناهار خورون

فكر نمكينم هيچكي مث من احمق باشه ها كه از ساعت 7 صبح تا 2 بعد ازظهر يكسره جلوي كامپيوتر و در حال كار با اون باشه و بعد وقتي ميرسه خونه قبل از روشن كردن پنكه دكمه پاور رو بزنه و ناهارشو جلوي كامپيوتر بخوره .....

پي اس:هي به اين مامان جانم ميگم اينقدر به من گير نده عقده اي ميشم گوش نميده ديگه!!!!
از بس كه، وقتي هست استرس ميگيرم كه الان باز دادش در مياد كه وقتي نيس از خواب و خوراكم ميزنم تا با خيال راحت واسه خودم بچرخم!!!!!
يه دفه داشتم جلوي كامپيوتر غذا ميخوردم ظرف برگشت .و توي كيبردم يه عالمه پلو رفت!!!

پي اس:به يه ادم چشم و دل پاك (با اشاره به تيكه محمدرضا شريفي نيا در فيلم شيدا)براي چك كردن نمرات درس هايمان نيازمنديم
اين سايت كوفتي دانشگاهمون نميدونم چرا خيلي وقته وا نميشه
و البته اميد نداريم حتي وقتي باز شد بشه نمراتو ديد چون اينقدر بدجنس شدن تا وام رفاه وشهريه رو تسويه نكرده باشي نمره نشونت نميدن!!
حالا اين وسط من نميدونم 400 تومن بدهكارم يا 500 تومن طلبكار!!!!!
400 تومن تقسيط شهريه كردم و بعد 500 تومن وامي كه ترم پيش درخواست كرده بودمو الان ريختن
حالا نميدونم اتوماتيك حساب صاف ميشه يا نه؟
واجدين شرايط اعلام امادگي كنند لطفا!!!!!

پي اس:اسكناس 10 هزار تومنيو ديدين؟
اينقذه بي ريخته
شبيه كاهوهه
فردا عكسشو ميزارم واستون

۶ تیر ۱۳۸۹

جزوات به درد نخور

بالاخره شجاعت به خرج دادم كل جزوات درسيمو از توي كشو جمع كردم و ريختم دور
فقط همش توي ذهنم بود كه فردا كه اشغالي اينارو ببره حتما  حتما بهشون نياز پيدا خواهم كرد
ياد سلمان مي افتم كه چند وقت پيش دنبال جزوه رياضي 2 ميگشت و ميگفت اين همه رياضي 2 پاس كردم ولي يه جزوه ازش ندارم!!!!

5 شنبه رفته بودم باغ دوستم شهريار،الان اونقدر دستام زخم و زيليه كه اينگار كشاورزم
منم كه ماشالا خوش زخم!!!!
جاي يه خراش ساده درخت چنان ورم كرده و درد ميكنه و شكلش وحشتناك شده  كه!!!!!

حرفي در مورد خودم ندارم

۵ تیر ۱۳۸۹

نقطه پايان

گاهي وقتا چاره اي جز سوختن نيست...
بالاخره تسليم شدم



پي اس:تازه از تهران اومدم
نصف ديروزو كه  تو بيمارستان و دنبال دكتر و زير سرم گذروندم و بقيه شو از درد به خودم پيچيدم و خوابيدم و يا تو دستشويي بودم

الانم تموم سقف دهنم آفت زده

خداروشكر كه خونه تنهام و مامان بابا فردا از مشهد ميان
ميتونم راحت مثل يه جنين وجودمو تو خودم جمع كنم و تمام بغضي كه توي راه گه گاه با چكيدن يه قطره اشك خودشو نشون ميداد به زور نفس كشيدن و اب خوردن قورت داده ميشدو خالي كنم
دلم ميخاد تا خود صبح گريه كنم بدون اينكه فك كنم فردا صبح قيافه ام از بس پف كرده شبيه كلوچه ميشه  و بيخيال سر درد فردا صبح  بشم و فكر  اينكه بانك خيلي شلوغه و بتونم حواسمو كامل جمع كنم
دلم ديگه حتي يه شونه واسه تكيه هم نميخاد
فقط ميخاد بخوابه و وقتي پا شد صد سال گذشته باشه و تموم غصه هاش از بين رفته باشه
طفلي دلم خيلي غصه داره ولي حوصله شماتت ها و عاقل اندر سفيه نگاه كردنا و نصيحت كردنا رو نداره
دلم فقط يه گوش ميخاد كه پيشش فقط سكوت كنه

۱ تیر ۱۳۸۹

كما

همونجور كه حدس ميزدم جواب "نه" بود
كه نه بزرگ
به بزرگي يه بغض سنگين و اشكهايي كه جلوي ديدتو ميگيرن
فردا اخرين امتحان دوران تحصيلمو ميدم
خداروشكر كه قصد فوق ليسانس خوندن ندارم و به همين مهندسي  راضيم
فردا بعد امتحان ميرم يه مسافرت 3 روزه
مسافرتي كه فك كنم خستگيمو بيشتر كنه
خيلي خسته ام
ديشب احساس تنهايي مفرط ميكردم
احساس بي كسي  همراه با بيچارگي و ترحم
خواستم بيام نت ديدم Isp مربوطه اشتراكمو قطع كرده
وتي دسترسي به نت هم قطع ميشه تازه ميفهمي چقدر تنهايي
و چقدر از خودت دوري
چند هفته اي ميشه يه خواب اروم نداشتم
دلم ميخاد يك ماه تموم بخوابم
شايد رفتم تو كما!!!!!

۳۱ خرداد ۱۳۸۹

صبر

منتظر يه جوابم....
يه اره يا نه ساده....
شايد زيادي دارم انتظار شنيدن جوابو ميكشم
دارم تمرين صبر ميكنم ولي خيلي سخته صبور بودن به خدا

۲۹ خرداد ۱۳۸۹

سوال2

نيم ساعت تمام با داداشم سر اين موضوع بحث ميكرديم كه
"ايا تمام مكالمات مردم ذخيره ميشود يا نه؟؟؟"
داداشم ميگفت حجمش زياد نميشه!!!!!!!!
من ميگفتم امكان نداره بتونن كل مكالمات مردم رو سيو كنن
ميتونن؟؟؟؟؟ميشه؟

۲۷ خرداد ۱۳۸۹

۲۵ خرداد ۱۳۸۹

ابروريزي

يك افتضاح وحشتناكي به وجود اومده كه دارم از ساعت 3 تا حالا به خودم فحش ميدم
ادم به اون احمقي نديدم
دختره خنگ بيشعور و خاله زنك
بحث نامرد بودن دو پست قبل كه يادتونه؟!!!!
پسره برداشته امروز بهم زنگ زده كه تو زنگ زدي شعبه ما و در مورد من پرس و جو كردي؟
حالا داشته باشيد بعد يه روز شلوغ و بعد بستن حساب ها، تازه رفتم بودم دستشويي و سر و صورتمو ميشستم و ميخاستم برم كلوچه وشير كاكائو بخورم  كه زنگيد
ميگه يكي زنگ زده گفته من بانك فلان(اسم بانك منو ميگه)شعبه فلان(شعبه مادر مون رو ميگه) و هم مسير فلاني هستم
ميگه ابرو و حيثيت واسم نزاشته
ميگم مگه من ديونه ام زنگ بزنم مشخصات خودمو بدم؟
ميگه من به كسي به جز شما شكم نميره
هنگ ميكنم
ميگم اخه من زنگ نزدم
نميدونم چه وضعيتي واسش پيش اومده
نميدونم تا چه حد افتضاح شده
دو هفته نميشه رفته شعبه جديد
حالا كاري ندارم كه حقش بوده و ميخاست زن داره از اين غلطا نكنه
ولي يه مسئله خصوصي بوده
زنگيدم به الهه بي شعور
ميگم تو چي گفتي؟ميگه هيچي گفتم از دوستم خواستگاري كرده
ميگم تمام اطلاعاتم دادي ديگه
ميگه نه به خدا
ميخام خفه اش كنم
اخه جو گير از كجا ميخاست بفهمه؟!!!!
بهش مسيج ميدم كه من حتي اسمتو ازت نپرسيدم(بماند خودم در اورده بودم اسمشو!)چرا بايد اينجوري ضايعت كنم؟
گوشيش خاموشه
خدا رحم كنه
كل اعصابمو به ريخت
خير سرم هفته ديگه امتحان دارم و فقط فوتبال ميبينم و تو نت ميچرخم تازه جمعه هم ميخام برم كوهنوردي
واي خدا،چه ابروريزي شده
چيكار كنم حالا؟؟؟؟؟

۲۴ خرداد ۱۳۸۹

مصاديق

تو صفحه في ل...تر شده ها يه نگاه به لينك نظارت بر اينترنت در ساير كشور ها و همچنين مصاديق جرائم اينترنتي اون پايينا  بكنيد!!!!
خيلي جالبه
اينگار داري داستان ميخوني كه بچه جون همه جا همينجوريه!!!!پس ادم باش و دست و پا نزن و هي ما رو نپيچون
جانِ من بخونينش
به خصوص اونجا كه در مورد گودر نوشته!!!!!
البته تو مصاديق،به  بند ب قسمت هفتم توجه كنيد!!!!!
 فك كنم خوود اين صفحه هم بايد چيز!!! بشه ،يعني چس فيل بشه!!!!

۲۳ خرداد ۱۳۸۹

قانون جديد


الان ازيه موضوعي باخبر شدم گرچه ضربه خيلي سختي بود و داره ديونه ام ميكنه ولي  يادم داد:
به هيچ مردي اعتماد نكن،به هيچ مردي... 







۲۱ خرداد ۱۳۸۹

واكاوي يك مسئله

داشتم درس ميخوندم مامانم مياد و اصرار ميكنه كه برم فيلم ندا رو ببينم
حرصم ميگيره
عصباني ميشم
بابت اينكه قبلا براش توضيح داده بودم كه موضوع چيه و همزمان در اين مورد دو تا فيلم ساخته ميشه
حرصم ميگيره  و فكر ميكنم چند نفر اين فيلمو نگاه ميكنن و تحت تاثير قرار ميگيرن و 
درسو ول ميكنم ميخوابم رو تخت و فكر ميكنم
به اينكه چرا اينجوريم؟
چرا رفتارم با پدر و مادرم اينقدر خصمانه است و ازشون دوري ميكنم؟
تقصير اوناست؟تقصير منه كه از بودن باهاشون لذت نميبرم
باز مامان يه چيزي با بابا كه اصلا حوصلشو ندارم
برام عجيبه مني كه سر كار با اون همه پير و پاتال با حوصله و محبت برخورد ميكنمچرا با در و مادر خودم اينقدر بي حوصله و عجولم
چرا ؟
شايد پيشينه اين زندگي مسببشه
اينكه در هيچ موردي تاييدم نكردن
در هيچ موردي تشويق نشدم
هميشه فقط توسري و دعوا بود كه نثارم ميشد
شايد موردي بوده كه از نظرشون تحسين اميز بوده ولي هيچ وقتِ هيچ وقت بيان نشد
و اين شد كه هميشه دچار كمبود اعتماد به نفس شدم
هميشه دوست داشتم به هر نحوي تاييد ديگران رو داشته باشم
خيلي وقتا از خودم گذشتم تا ديگران رو نگه دارم
حق هيچ نظري رو واسه خودم قائل نبودم
شدم يه خمير بازي كه هر كي هر طور ميخاست ميتونست شكلم بده به شرطي كه كمي توجه بهم ميكرد!
اين شد كه توي رابطه ها هم كوتاه مي اومدم و خودمو هيچ ميگرفتم
اين شد كه وقتي دوستم تركم كرد به خودم گفتم تو هيچي نيستي
ديدي ارزش نداشتي باهات بمونه
تو لياقت هيچي رو نداري
تو هيچ چيز بلد نيستي
هيچ چيز نيس كه بتوني درست انجامش بدي
جالب بود خونواده دوستام منو قبول داشتن
درس خون بودم و مودب و باهوش و خوش سر و زبون
ولي تو خونه خودمون هيچ كس نظر من رو نميخاست
دوران بلوغ بدي رو گذروندم
فقط تحقير شدم و اجازه هيچ كاري كه دوستام انجامئميدادنو نداشتن
بدبختي اينجا بود اونايي كه خواهر بزرگتر داشتن راهشون اسونتر بود چون خواهر بزرگتره راهو صاف كرده بود
ولي كار من سختتر بود
چون خواهر بزرگتر باب ميل همه بود و سر به زير و مظلوم و تو سري خور كه بعد ها شد دنباله روي من
فكر كن من ابروهامو  برداشته بودم و اون هنوز دست به صورتش نزده بود!!!
و اين ميشد كه من بيشتر توسري بخورم كه تو جلف و سبكي خواهرتو نگاه كن!!!
تو حاضر جوابي بايد لال بشي خواهرتو نگاه كن
تو شلخته اي كدبانوگري خواهرتو ببين
بعدها كه خواهرم ازدواج كرد و نميتونست از خودش دفاع كنه و تازه زبون در اورد كه تقصير شماست كه يادم ندادين از حقم دفاع كنم
منو چماق كردن تو سرش كه مرجانو نيگا
اون چطور ميتونه از خودش دفاع كنه
خيلي كارا رو نكرديم و براشون قانون شد و شكستنش بالاخره حرفي در پي داشت
گرچه با وجود اينكه در ظاهر بي اعتنا و جسور نشون ميدادم
اخرين موردش لاك زدن بود
چيزي كه بابا در موردش حساس بود
گرچه بابا سر چي حساس نبود؟!
يادمه سر عروسي عموم وقتي كلاس پنجم بودم لاك زدم و زودي قبل از اينكه چشم بابام بهش بيافته پاكش كرد و وقتي بابام دختر عموم رو در حال پاك كردن لاكش ديد بهش گفت اخه خجالت نميكشي اين اشغالا رو به دستت ميزني ؟
اونم در جا گفت به دختر خودت بگو ....
يادمه از ترس بابا ديگه لاك نزدم
تا اينكه هفته پيش زد به سرم انگشت پامو لاك زدم
نميتونم دستامو واسه خاطر بانك لاك بزنم
برگشت بهم گفته خوبه ديگه،همينت مونده،كفشتم كه جلوش بازه چشام روشن!!!!
من فقط نگاش كردم!
حالا از اوقتي كه من دستم تو جيب خودم ميره وضع يه كم بهتر شده
انگار احترام بيشتري واسم قائله
احترامي كه واسم هيچي نمي ارزه
گرچه هنوزم بابت خيلي چيزا  نگرانم
مثلا قبض تلفن
با اينكه خودم ميدم بايد جواب پس بدم!!!!
حرف خيلي زياده
بگم خيلي خيلي طولاني ميشه
عميقاَ بابت اينكه رابطمون اينقدر سرد شده متاسفم
ولي دست خودم نيست
لحنم كاملا عوض ميشه وقتي هم صحبتشون ميشم
چاره چيه؟

۲۰ خرداد ۱۳۸۹

تصميم كبري

دلم يه پسر معمولي ميخاد
از همه لحاظ
كاري به گذشته من نداشته باشه
يه پسر با دغدغه هاي معمولي زندگي
خواسته ها و علايق
با تيپ معمولي
يكي كه مجبور نباشم واسه محبتش ازش خواهش كنم
يكي كه بيهوا بغلم كنه و وسط ناراحتي ها كاري كنه فكر كنم چقدر خوشبختم كه دارمش
يكي كه با كارا ي كوچيك و توجه اش از زندگي لذت ببرم
يكي كه وقتي عصبي ام ارومم كنه
يكي كه بهم اهميت بده
يكي كه دوسم داشته باشه و بشه با نگاه كردن بهش از اشتباهاتش گذشت
يكي كه بشه رو حرفش و منطقش تكيه كرد
به عجولي من نباشه
...
رو بدم به خودم اين ليست طولاني تر ميشه
كه اينطوري باشه يا اونطوري باشه
كه اينكارو كنه و اون كارو كنه
دلم يه همراه ميخاد
يه همراه كه رفيق نيمه راه نباشه
از اخرين رابطه ام و ديدارم 13 ماه گذشته و من هنوز درگيرشم

گرچه بار هزارمه كه تصميم ميگيرم
ولي دلم ميخاد به خودم باز يه فرصت بدم
اين چند روز دست به كارهايي زدم كه از خودم بدم بياد
كه به خودم بگم:ببين تو يه اشغالي تو لياقت هيچيو نداري
و بعدبيشتر غرق بشم
حالا
يه لحظه به فكر افتادم كه يه خرده بعضي از اصول رو رعايت كن
كمتر به پر و پاي خودت بپيچ
تمرين كن
تمرين
تمرين خويشتن داري و صبوري و منطقي بودن
تمرين اعتماد به نفس و خودتو دوس داشتن
فردا جمعه است و من معمولا عصر جمعه ها ديوانه ميشم ولي با اين حال تصميم دارم كم كم خودم باشم
بعضي وقتا فكر ميكنم كه قبلا چه خواسته هايي داشتم؟
خيلي وقته يادم نمياد كه قبلا چه اصولي داشتم
همه چيزو باخته بودم
حقيقتش دعوا شهريور پارسال و اثراتش منو از پا انداخت
هيچ وقت ديگه نتونستم مث سابق بشم
خيلي چيزا از بين رفت
گرچه من هر چي بخوام از دسترسم دورتر ميشه ولي من يه دوست ميخام

پي اس:كلا انگار تنهايي نميتونم احساس خوشبختي و لذت كنم.چيكار كنم؟!
پي اس:راستي تصميم كبري مو گفتم ديگه؟ميخام دور بعضي كارا خط بكشم و از خودم بيشتر احساس رضايت داشته باشم
انگار از الان يه شروع تازه دارم
گرچه ميدونم از همين الان كه اين تصميمو گرفتم هر چي كار بده به سمتم حمله ميكنه و يه جوري ميخاد از راه به درم كنه
منم كه ماشالا اخر اراده!،به وضعيت بدتر از قبل برميگردم!!!!!!

بعدن نوشت:حرصم گرفت وقتي شنيدم درخواست راهپيمايي فردا به دليل ترس از اسيب رسيدن به مردم لغو شده
مردم كه بالاخره ميان
اونجوري بهتر بود كه توي يه برنامه از قبل برنامه ريزي شده و با مجوز مردم اسيب ميديدن و يا حالا كه به بهانه بي مجوز بودن و اوباش بودن بدتر اسيب ببينن؟!
درسته شايد اصلا مجوز هم نميدادن ولي حالا زبونشون درازه كه كسي تقاضاي مجوز نكرده بود وگرنه بهش ميداديم
حرصم ميگيره
خدا به خير بگذرونه

دارم حافظ ميخونم تا يه جوري اين لهجه وحشتناكي كه پيدا كردم خلاص بشم
فارسي حرف زدنم دچار اختلال شده!!!!

گوجه سبز

خب ادامه بده...
ادامه بده ببينم به كجا ميخاي برسي؟
بيشتر بهش دامن بزن
آزادي
هركاري دلت ميخاد بكن
هر حرفي دلت ميخاد بگو
فارغ از اينكه فكر كني كه چه معني داره اين حرفا
برو
تا تهش برو
نترس
برو تا ببيني اخرش چي ميشه؟
به جز انزجار چيزي واست ميمنونه؟
به جز پشيموني و نفرت و ناراحتي اثري جا ميزاره؟
برو
ديگه كاري باهات ندارم
خودت مختاري تا دست به هر چي كه ميخاي بزني
اما ايا ارامشي هم در پي خواهد بود؟


پي اس:تا دم در دويدم موهاي بازم توي هوا تكون ميخورد و تازه فكر كردم چه طعمي داره ازادي
چه لذتي داره كه باد توي موهات بپيچه و خنك بشي و سرحال

پي اس:اون پيرمرده كه واسم گل اورده بود رو كه يادتون
طفلي فك كنم مشكل گفتاري داره
به جز لبخند هاي قشنگ چيز ديگه اي هم نميگه
حتي وقتي ازش ميپرسم چقدر ميخايد؟همه شو؟فقط سرشو تكون ميده
اين دفه واسم گوجه سبز اورد!
َ

۱۸ خرداد ۱۳۸۹

مشكل

سعي ميكنم فكر كردن رو متوقف كنم.كارامو انجام ميدم
اتاق مو مرتب ميكنم
تلفن خونه زنگ ميزنه
شماره خونه داداشمه،حوصله حرف زدن ندارم جواب نميدم و ميزارم همينجور زنگ بخوره
نفر بعدي خاله مه
بعد خواهرم
دوباره خواهرم
و فقط به صفحه نمايشش خيره ميشم
بهانه گير شدم و دلم ميخاد تو خونه خودم باشم
اونجور كه ميخام و دوس دارم
ولي خوب ميدونم همه اين ها بهانه است
مشكل از جاي ديگه است...

پي اس:چرا قتي ميخام رنگ نوار كناري رو عوض كنم كل صفحه بندي به هم ميخوره و از چپ به راست مياد؟؟؟؟

۱۷ خرداد ۱۳۸۹

بعضي وقتا كه خيلي انرژي دارم و خيلي از خودم مايه ميزارم و دكور عوض ميكنم يا يه عالمه خريد ميكنم وسطش كه انرژيم تموم ميشه همون جا وسط شلوغي ها دراز ميكشم و ممكنه چند روز همون جور به هم ريخته باشه
حتي ممكنه چيزي كه خيلي وقت باشه منتظرش باشمو همونطور دست نخورده وسط اتاق واسه خودش ول كنم
حالا حكايت اينجاست
احساس ميكنم وسط يه اتاق شلوغ با يه عالمه كارتن و جعبه هستم و اون وقت دارم فكر ميكنم اين انگوري كه دونه هاش به هم چسبيده و من دوسش دارمو يه طوري بخورم كه مجبور نشم دنبال دونه هاش روي زمين بگردم
حالا اين وسط يه صفحه هم درست كنم!!!!!!!

دوباره رفتم كفش خريدم و دوباره پامو ميزنه
من قبلن كه 39 ميخريدم اندازه بود نيست اينقدر كتوني و راحت پوشيدم الان كه كفش خانومانه و پاشنه دار ميپوشم پدر پام در مياد 
اونجا كاملا اندازم بود الان ميگم خب خنگه 12 ساعت پات اويزون بمونه معلومه ورم ميكنه خب چهلشو ميگرفتي
ميمردي؟!!!
همچنان با پا درد روزگار ميگذرانيم

۱۵ خرداد ۱۳۸۹

شروع

خونه نو مبارك!!!!
گرچه هنوز به هم ريخته است و وسايل سر جاي خودشون نيس ولي با اين حال دارم كم كم اسباب كشي ميكنم اينجا
هنوز وقت نكردم ادرسو واسه دوستان قديم بفرستم
هنوز خيلي كار مونده كه انجام بدم 
ولي امروز فكر ميكردم حالا كه 25 ساله شدم بهتره يه خرده عاقلتر هم بشم و از بچگي در بيام
دور يه سري حرفا رو خط بكشم
از يه سري كارها دست بكشم
يه سري چيزا رو تغيير بدم و 
در كل ادم قابل تحمل تري بشم
تا اينجا خونه راحتي بشه كلي طول ميكشه فعلا همينو داشته باشم تا بعد


1-از سلمان    بابت كمك هاش واقعا ممنونم