۸ شهریور ۱۳۸۹

مسئله اين است

تو تموم اين روزهايي كه در سكوت از گذشته گذشتم و هيچي نگفتم هنوز ذهنم درگير بود
درگير ماجرايي كه نميدونم اسمشو چي بزارم
عشق يا تصور عشق؟
خيلي وقته اون رابطه شروع شده بود و خيلي زود هم خاتمه پيدا كرده بود
بعد يكسال و نيم ولي هنوز خودش ،يادش ،خواستنش تو ذهنم زنده بود
ديگه از اون خواستن و منت كشيدن و جواب نگرفتن چيزي نگفتم
چيزي از اون همه ارزو  و خواسته كه هيچ وقت رنگ عمل نگرفت و نميگيره و كوچيك كردن تا اخرين حد
اونقدري كه وادارشد قسم بخوره دوسم نداره
اينا رو گفتم تا بگم چقدر دلم تنگه واسش و هيچي تموم نشده واسم
اينا رو گفتم تا بدونيد ايده الم همون چيزي بود كه از دستم رفت و نخواست كه باهام بمونه
خيلي وقتا شد كه دلم يه بوسه واقعي خواست
دلم يه بغل واقعي خواست
دلم يه روياي دوطرفه خواست
نه اينكه حس كني طرفت نميخادت طرفت مال تو نيس طرفت يادش نيس كه هستي
دلم ميخاست كه يكي ديگه هم دلش واسه من بتپه
دلش منو بخاد
و بد قضيه اين بود كه دلم فقط همون يه "طرف" رو ميخاست
فقط اون
حالا موندم سر دو راهي
به يادش ،به ياد يه عشق خيالي، يكي كه ديگه مال من نيس وفادار بمونم
و خودمو از لذت يه اغوش، يه بوسه، يه نوازش محروم كنم
يا برم پي عشق جديد
عشق كه نه يه دوست جديد
منطقا فكر ميكنم درستش اينه كه بي خيال گذشته بشم و برم دنبال اينده ولي فقط يه مشكل اين وسطه
حضورش اونقدر پررنگه كه هيچ محبتي جاشو نميگيره
هيچ بوسه اي طعم لباشو نميده
هيچ اغوشي ارامش اونو نداره
و هيچ مردي جاي اونو نميگيره
و دلم هم نميخاد جاشو بگيره
دلم نميخاد يعني اصلا ميلي ندارم ،اعتمادي ندارم، كششي ندارم
ولي لبام تشنه است
دلم لمس شدن ميخاد نوازش شدن و ناز كردن
ولي هيچ اميدي به برگشتش ندارم
چيكار كنم حالا؟
گرچه ميدونم جواب مشخصه
نميتونم فراموشش كنم
با فكرش خوشم ولي ميدونم چشامو باز ميكنم ميبينم عمرم گذشته و فقط حسرت نصيبم شده و از بچگي و خريتم حرص ميخورم
بايد موند تا ديد چي ميشه
هرچند هر شب به اغوشي فكر كني كه كاش در برت ميگرفت ولي خسته تر و بيخيال تر از اونه كه يادش باشه يكي دوسش داره
هرچقدر هم بقيه بهت محبت كنن هرچقدر هم بقيه اصرار به دوستي و باتو بودن داشته باشن ولي هيچ كدومش به چشت  نمياد و ارومت نميكنه
چه كردي با من؟هيچ ميدوني؟؟؟



بعدن نوشت: ميرم حموم و وقتي سرمست عطر خوش شامپو بدن نيوا م ميشم فكر ميكنم چي ميشه وقتي ميام بيرون يه مسيج از اون داشته باشم،گرچه خودم گفتم ديگه بهم مسيج نده هوايي ميشم،تو دلم زير دوش ميگم والله كه خيلي خري من خودم شخصا در برابرت كم اوردم!ته دلم ميخندم ميگم چشم نداري ببيني،شايد بشه
ولي نشد...

۵ شهریور ۱۳۸۹

بد شانسي

بدشانسي يعني اينكه وقتي خواب جمعه ات رو با سحر بيدار شدن خراب كردي،و كلي گشنگي و سردرد تحمل كردي وقتي ساعت 5 شد ،ببيني بععله....وضعيت قرمز شده!!!!!


پي اس:محسن واسه فوق ليسانسش مهندسي شيمي روزانه صنعتي شريف قبول شده
اون وقت بنده جون كندم يه ليسانس كوفتي از دانشگاه ازاد بگيرم!!!!
پشتكار تفاوت بين ادمهاست

۴ شهریور ۱۳۸۹

باران در نيمه شب

بارون مياد و رعد و برق
هوا عاليه
جون ميده واسه پياده روي
واسه حرف زدن
يا شايدم  جون ميده براي يه اغوش داغ و نوازش
جون ميده روي ايون يا تراس بشيني و از عقب بغلت كرده باشه و چاي داغ كنار دستتون باشه و يه پتوي نازك دورتون
سرت رو تو گودي گردنش تيكه بدي و هر از چند گاهي حرف بزني
جون ميده براي نوازشاش و خر خر كردن تو از سر ارامش
جون ميده براي اينكه از زن بودنت لذت ببري
هوا بارونيه
صداش ادم اروم ميكنه ولي اغوشي نيس كه گرماشو هديه كنه
تنها ميخابي بازم
تنهاي تنها

-با يه نفر حرف ميزدم كه دوست مشترك بين من و كسي بود كه مدتهاست ازش بيخبرم
لا به لاي حرفاش داشتم فكر ميكردم من چقدر خر بودم كه اونقدر از خودم مايه گذاشتم براي كسي كه ارزششو نداشت
هنوزم به همون اندازه خر هستم

- تازگيها نميدونم چرا بچه سوسولا ازم خوششون مياد
و سعي ميكنن بهم شماره بدن اين دومين مورد توي هفته هاي اخيره!
احتمالا تريپ هاي دهه شصتي دوباره مد شده كه اينا سر ظهر با اون سر ووضع خوششون مياد!!!!
موندم پسره با خودش چي فكر كرده كه با اون سر و وضع اومده به مني كه خستگي و كلافگي از صورتم ميباره و يه مانتو بلند سورمه اي پوشيدم و دستم پر  از خريده و يه ذره هم ارايش ندارم و بيشتر شبيه ميتم،شماره ميده
نگاش ميكنم
تابلو از من كوچيكتره
نگاه طلبكارانه منو ميبينه ميگه احيانا اين ورا كه محلتون كه نيست؟؟؟ميگم اتفاقا دم خونمونه!!!!
ميگه خب پس زود شمارمو حفظ كن تا كسي نديدتمون
خندم ميگره ميگم خب حفظ كردم!دروغ ميگم
تو حفظ كردن شماره ها خنگم
چندبار ديگه تكرار ميكنه و بعد ميگه احيانا خواهري به اسم گلنوش نداري؟خيلي شبيه اوني!!!!!

- اينقدر اخته خوردم كه دهنم يه جور شده
هنوز بارون ميباره و من چرند مينويسم

۳۰ مرداد ۱۳۸۹

سارا كورو

توي اين مدت،به خصوص يك ماهه اخير كه مشكلات شعبه ديوانه ام ميكرد يكي بود كه كمك حالم ميشد
چه از روز اول كه وقتي به گريه افتادم اونقد حرف زد تا خنده ام اورد
چه هر روز كه سعي ميكرد بهم اميدواري بده
شده بود واسم معيار خوبي و بدي
دلم بهش قرص بود و پشتگرمي بود واسم
هركاري ميكردم فوري ميرفتم بهش ميگفتم
اونم هو دعوام ميكردو هم راه حل ميداد
كلي زبون مشترك مسخره داشتيم براي خودمون
نق و نوق و حرفاي مسخره و خنده دار
ميدونستم از موندن ناراحته
نميتونستم كاري كنم براش
ولي شده بود پشت و پناهم
بودنش پر از ارامش بود برام
يه ماه بيشتر موند
يه ماه پيش همچين روزي داشتم زار زار گريه ميكردم واسه انتقال به اين شعبه مزخرف
كه هر روز هم ميفهمم چقدر مزخرف تر از اون چيزيه كه فكر ميكردم و چقدر عذاب اورتر
هر روز يه حرفي پيش مياد
هر روز يه بهانه تازه
امروز مثلا شعبه خلوته همكارم داره باهام حرف ميزنه رييسه مياد بهش ميگه فلاني تو چرا اينقدر حرف ميزني؟
تو فضولي مرتيكه؟
مگه دبيرستانه؟
از صبحش دارم جون ميكنم و يه عالمه بايگاني ميكنم
درسته واسه اينكه جايگزين كم شدن اضافه كارم كه انگار ارث باباشه و ميخاد از جيب بده و كم ميزنه در بياد گفتم انجام ميدم ولي ماشين نيستم كه
يكسره نشستم و دارم كار ميكنم
مياد زر مفت ميزنه كه بايد امروز تموم شه
اخه فلان فلان شده كوري كه ببيني چقدر زياده
مال 3 روز موند واسه فردا
و اخر وقت كه ديگه خسته شدم زنگ ميزنم به دوستام
موقع اومدن به معاون ميگه فلاني داره نيم ساعت با تلفن حرف ميزنه
به تو چه
تو بابامي
پول موبايلمو تو ميخاي بدي؟
كم كاري كردم!!!!
بازم با ياد اوريش اعصابم خورد شد
احساس سارا كورو رو دارم كه يهو از بهترين جا و موقعيت افتاد تو بدترين موقعيت
بودن دوستم واسم مث همون مرد هندي و خدمتكارش بود كه بهش دلگرمي ميداد و كمك ميكرد روزاش بگذره و يه نقطه اميدو نقطه اتكا
حالا من سارا كورووي شدم كه همونم از دست داده
انگار داستانش يه جور ديگه تموم ميشه و اون تو اخرين لحظه باباشو كه پيدا نمكنه هيچ كه همسايهه ميره هند واسه هميشه
نميتونيد حس تنهايي و بي پناهيمو الان حس كنيد
دقيقا وضعي دارم كه وسط يه جا تاريك وايسادم ودوروبرم هيچي نميبينم
حالا از اين به بعد ديگه كسي نيس ازش بپرسم حالا چيكار كنم؟
كسي نيس كه غر بزنم و بخنده و يه چي بهم بگه كه حرصم در اد
كسي نيس كه تكه كلامهاي مخصوص خودمونو داشته باشيم و ناراحت نشه از حرفام
كسي نيس....
سارا كوروي اين داستان خيلي غمگينه





۲۷ مرداد ۱۳۸۹

مزدوج ميشويم

خب لباساتونو بدوزيد كه گفته حداكثر تا ابان شوهر ميكنم!!!!!!

لامصب يهو وسط كار ميگه مريم كيه؟


 قيافه من شبيه علامت تعجب ميشه
ميگه يه خبر خوب از مريم بهت ميرسه و تو هم توش شريك ميشي
تو دلم ميگم حتما خواهرم ميخاد حامله شه
خلاصه يه ربع حرف زد كه مهمترينش همين شوهره بود كه گفت يا 6 روز ديگه يا 16 يا 26 روز ديگه يكي پيدا ميشه!!!!!!
جدا از درستي يا ناردستي حرفاش كلي با دوستم خنديديم و مسخره بازي در اورديم
حال داد
تجربه اي بود در نوع خودش

پي اس:هوا بشدت گرمه و بعد يه عالمه معطل شدن اونجا و موقع برگشت در به در دنبال اب ميگرديم
اخرش جلوي مغازه يخ در بهشت وايميسيم
اولي مغازه با اينكه داشت نفروخت بهمون
دومي ميگم ميزاريد بريم بالا بخوريم؟
ميگه نه خانوم دردسر ميشه بريد توي اين كوچه بغلي
دوستم ميگه مگه ميخايم مواد بكشيم كه اينجوري دزدكي
پسره لبخند تلخ ميزنه ميگه چيكار كنيم ديگه
و اين چنين بود كه ما عينهو دزدا دزدكي يخ در بهشت خورديم و آي چسبيد آي چسبيد

پي اس:وبلاگ قديممو باز كردم و اين شعرش دلمو شكوند
ترسم از روز سياهيست
بيايي و چه سود
رفته باشم و بداني
كه چه دير آمده اي

دلم تنگشه،جاش خاليه
حس واقعيت پذيري من خيلي ضعيفه چه براي وفق پيدا كردن و قبول كردن اينكه من بايد توي اين شعبه از اين به بعد كار كنم و هنوز وقتي با كارمندا اينجا حرف ميزنم نگم شما نبايد اينكاروكنيد ما اينكارو ميكينيم و خودمو ازشون جدا ندونم و چه در قبول كردن اينكه هر چي بوده تموم شده و رفته پي كارش و كشش ندم اينقد توذهنم

۲۶ مرداد ۱۳۸۹

شعور در حد باقالي

رييس عزيز شعبه قبليم به يه يكي از همكارا كه روزه نميگيره و براي دو دقيقه رفته بالا چيزي بخوره،ميگه:خانوم داري ميخوري درست و حسابي بخور!دو دقيقه چرا ميري؟
رييس اشغال شعبه جديد قبل از ماه رمضون اولتيماتوم داده كه هيچكدوم از ما 5 نفر خانوم حق نداريم به هر دليلي چيزي بخوريم و دو نفري كه روزه نميگرن هر روز دزدكي ميرن زير ميز تا يه دونه بسكويت بزارن دهنشون و امروز كه تصادفا يه پوست شكلات روي زمين افتاده بود فرياد هشت ريشتري رييس بلند شده بود كه شما شكلاااااااااااااااااااااااااااااااات ميخورين؟!!!!!
تفاوت شعور رو داشته باشيد!
بنده به علتي اينكه خوشم نمياد مث دزدا زير ميز غذا بخورم فعلا روزه ميگيرم و مامانم كليد كرده كه بريد اعتراض كنيد كه مگه خودت زن نداري و نميدوني زنا و دخترا يه مدت نميتونن بگيرن!!!!!!!!!!!
مامانمم دلش خوشه ها
وقتي ساعت كاري واسه كارمند 1 بعد ازظهره و و بعد يه روز شلوغ مارو تا 5 نگه ميداره و جلوي مشتري باهامون دعوا ميگره و اشك دو نفر از بچه ها در مياره ميخاد عذر شرعي و يا مريضي حاليش شه
اشغاليه در حد خودش بي نظير
من فردا نميخام روزه بگيرم،اگه گفتين دليلش چيه؟!!!!!!!
يه دوست دارم خيلي منطقيه يعني اينو گفتم تا بدونيد خاله زنك نيس چند وقت پيش گفت مرجان زنداداشم رته پيش يكي فال قهوه يه چيزايي رو درس گفته ادم شاخ در مياره
و از اونجايي كه تا حالا از اين كارا نكرديم و خيلي فضوليم بدونيم اينده چه غلطي ميكنيم مصمم شديم بريم ببينيم چه خبره
حالا قراره فردا بريم و چون ميخايم قهوه بخوريم نميتونم روزه بگيرم
خيلي دليل موجهيه ،نه؟!!!!
فردا ميام ميگم چي گفته در موردم

۱۹ مرداد ۱۳۸۹

دختره كه رفته شعبه من به جاي من،دو روز بعد گال گرفت و دوهفته است خونه است
نفر بعدي جايگزين روز دوم سركار رفتن دم شعبه تصادف وحشتناك كرد
يا جدم تنده يا سيدم يا اون شعبه هم عاشق منه...

پي اس:دختره از اين شعبه گال گرفته چون بر طبق خبرهاي رسيده  چند نفر از مشترياي اين شعبه گال داشتن
از روزي كه اين خبرو شنيديم هممون خارش گرفتيم
امروز كه من اينقدر موهام و صورتموخاروندم زنگ زدم به همكارم ميگم فكر كنم منم گرفتم ميگه خر نشو الكي فكر ميكني
گفتم احتمالا من به جاي گال شپش گرفتم
چند دقيقه بعد ديدم كل بچه هاي اين شعبه ميگن كلشون و به خصوص دماغشون ميخاره
احتمالا ما شپش كرديم!!!!

پي اس:مشتري هاي اون شعبه با ديدن جاي خالي من هنگ ميكنن
چندتاشون ميخان بيان اينجا منو ببينن و چند نفري كه منو اينجا ديدن كلي خوشحال شدن
يكي از مشتري هاي اينجا بهم گفت شما خيلي خوش برخورد هستين تازه اومدين؟ميگم اره ميگه تورو خدا همينجا بمونيدا
ولي هنوز سختمه هر روز
بعضي وقتا كه ميرم شعبه خودمون اينگار رفتم خونه اينقدر ارامش دارم اونجا
اينقدر رييس و معاونمون تحويلم ميگيرن اينقدر اونجا رو دوس دارم و اينجا عذاب ميكشم
فكر كن مني كه توي  شعبه خودمون صداي خنده و شوخي و داد و فريادم بلند بود و هي ريسم دعوام ميكرد كه ارومتر دختر
اينجا اينقدر اروم و كم حرفم كه همكارام ميگن تو هميشه اينقدر ساكتي؟
سخته لامصب

۱۵ مرداد ۱۳۸۹

روزه سيا..سي

داشتم فكر ميكردم كه فردا من هم روزه سي.ا.سي بگيرم يا نه؟
به دعوت جبهه مشاركت براي همبستگي با زندانياني كه اعتصاب غذا كرده اند
داشتم فكر ميكردم كار درستيه با نه؟
داشتم فكر ميكردم كه  چقدر از اونا دورم
جبهه مشاركت نوشته بود اونهايي كه به نمايندگي از شما در زندان هستند
داشتم فكر ميكردم چقدر دور و غير واقعي ميان به نظرم
اينقدر دور كه نميتونم تصور كنم عذاب مداوم خود و خونوادشونو
نميتونم خودمو جاشون بزارم
نميتونم تصور كنم با يه ترس ساده تن به خواسته هاشون ندم
نميتونم تصور كنم كه ارماني داشته باشم تا سرش وايسم
نامه مادر يكي از زنداني ها به هم بند پسرش كه يه پسر 20 ساله بود رو خوندم
به اون پسر رشك بردم كه اينقد محكمه
نميتونم تصور كنم تا چه حد عذاب اوره كه شكنجه ات كنن
در مورد حمزه.كرمي خوندم كه از سرداران سابق س..پاه و از مسئولين عاليرتبه بوده كه براي اينكه اعتراف كنه با يكي از نزديكان سران جنبش رابططه نامشروع داشته 20 دفه سرشو تو توالت فرنگي پر از نجاست فرو كردن تا احساس خفگي كنه و اخر تن داده به اعت.راف
فكر ميكنم شايد تو سياره ديگه اي داره اين اتفاقات ميافته
اصلا چه جوري اين خبرا به بيرون درز ميكنه و چه جوري ميشه از زندان نامه نوشته و به بيرون فرستاد؟
نه جدا چه جوري ميشه از داخل زندان بيانيه صادر كرد و بعدش هيچ برخوردي صورت نگيره
گيرم دزدكي ميدن به خونوادشون وقتي منتشر ميشه دفه بعد جلوشو ميگيرن
اونقدرم ازادي وجود نداره كه بي سا.نسور بشه نامه رو رد كرد
يكي اين موضوع رو روشن كنه گرهي از مشكلات فكري اينجانب گشوده
داشتم فكر ميكردم چه جوري بدون غا تاب اوردن
داشتم فكر ميكردم امشب غذا بخورم و فردا روزه بگيرم
داشتم فكر ميكردم ميتونم توي اين گرما با گرسنگي و اعصاب خورديش كنار بيام؟
هنوز حتي تصميم نگرفتم كه ماه رمضونو چيكار كنم؟
سركار كه نميشه غذا خورد و خب وقتي تا 4 قراره گشنه بموني تا 8 بمون ديگه!!!!
داشتم فكر ميكردم روزه بگيرم و بعدتر ها به بچه هام بگم بچه جون كاري به كار سيا.ست نداشته باش منو كه ميبيني حتي به خاطر اين موضوع روزه گرفتم ولي اخرش به اينجا رسيديم
داشتم فكر ميكردم همون جور كه پدر و مادرهامون گول خوردن و اوضاع بدتر شد ماهم گول نخوريم
داشتم به حرفاي كارگر بازنشسته اي كه چند روز پيش پيشم حقوق گرفت فك ميكردم كه ميگفت اون زمان كارخونه ها رو تعطيل ميكرديم و وضعمون اونجوري بود واونقدر حقوق ميگرفتيم ولي حالا به كجا رسيديم و بعد از خمي.ني كسي به فكر كارگرا نيس
داشتم فكر ميكردم روزه و هم دردي كمترين كاريه كه ميتونم بكنم
كه يادم اومد اصلا نميتونم روزه بگيرم!
ولي سعي ميكنم بيشتر روزو به يادشون گرسنه بمونم
ولي خداييش چه استقامتي دارن خدا تنهاشون نزاره

موقعي براي رفتن

توي يه حالت بي تفاوتي محض هستم
بهترين نقطه براي مردن
بي هيچ ارزويي
بي هيچ خواسته اي
 و بي هيچ رمقي
خدا هم ازار داره توي اين حالت ادمو نميبره و وقتي ميبه كه دل كسي نگرانته و كلي كار داري براي انجام دادن


پي اس:خدارو شكر داداشم رفت و ميتونم رممبر ايدي هامو فعال بزارم.از اينكه هي يوزر و پسورد بزنم حالم به هم ميخوره
پي اس:تازه از عروسي اومدم ساعت 3 شبه ولي دلم نمياد لباسمو در بيارم.اينقذه خوشگله حيف....