۲۰ مهر ۱۳۹۴

انار

همانا از نعمت های خدا ،شوهری است که انار دون میکنه میزاره تو یخچال  که هر وقت دلت خواست بری بخوری

پی نوشت:دلتون بسوزه من یکی از نعمت های خدارو دارم،خوبشم دارم

۱ مهر ۱۳۹۴

ایده ال

امروز رو مرخصی گرفتم خسته از تنش یکماهه سرکار و چشم انداز ماه اینده
دلم میخاس تنها میبودم تنها که بتونم بدون لباس و باحوله خیس که بنداشو محکم نکردم توی خونه بچرخم و هرجا خاستم لم بدم هرکار دوس دارم بکنم زل بزنم به صفحه تلویزیون باخودم اهنگ بخونم یا پاشم برقصم
ولی نشد
سعی کردم نقش خواهر رو بازی کنم واسه داداشای محمد راضی بودم ولی من موجود ضعیف و عادی ام که وقتی حال ندارم اینجور نقش ها خفه ام میکنه
خردادی ام و دمدمی مزاج دیگران نمیفهمند تا چه حد متزلزلم
حتا همین لحظه نوشتن
به اصرار خودم تقربین دوماهه که برادرش پیش ماست راضیم و حرفی ندارم ولی گاهی مث امروز مث شنبه دوست داشتم تنها باشم تنهای تنها
تنهایی دوباره از نو شروعم میکنه ووقتی که ندارمش عصبی میشم وخلقم تنگ میشه
شاید همه این حس ها کار هورمون هاس یا شاید نتبجه بحث دوروز پیش
بحثی که به بی اعتماد بنفسیم دامن زد و درونم جنگ در گرفت سر اینکه دوست داشتنی نیستی ،زشتی پر ادایی و حساسی و همه چیز بهت برمیخوره ،کارخاصی که نمیکنی هیچ ازبقیه کمترمیزاری توزندگی ،غذات حاضر نیس،همه اش غر میزنی و هنوز بچه ای
ور مثبت دلم، کم توانتر از همیشه تاب مقابله با ور بدبین رو نداره و فقط یک گوشه نشسته میگه تو دوست داشتنی هستی ،مگه نمیبینی چقدر بهت میگه؟
همینجا دوباره ور بدبین بهش میپره که مگه حرفاشو نشنیدی؟حرفایی که تو خستگی و عصبانیت زده شه همون حرفای واقعی ته دلشه نه اون حرفایی که بافکر و دوراندیشی میگه  که بدون تو نمیتونه
ور خوش بینم دهن باز میکنه جواب بده ولی غصه دارتر از همیشه دهنشو میبنده و سکوت میکنه ،حتی ور خوش بینم هم این موضوع روقبول داره یه قطره اشک از گوشه چشمش میافته و اروم زمزمه میکنه توهمسر ایده الی نیستی، توهمسر ایده الی نیستی،توهمسر ایده الی نیستی

برادرش هنوز شبح وار تو هال خونه میچرخه و راه میره

۷ شهریور ۱۳۹۴

فکر که میکنم من برای جهت دهی به زندگی کار خاصی نکردم، رشته تحصیلی ام رو دانشگاه انتخاب کرد و کارم روبه واسطه پدرم و به خاطر کارمندبودن اون و تقریباً جایگزین اون شدم بدون ایکه خودم علاقه ای به کارمند بانک شدن، داشته باشم.هیچ وقت نفهمیدم توی چه کاری استعداددارم،چیوبییشتر دوست دارم وچی بیشتر از هرچی خوشحالم می کنه
نمی‌تونم  کتمان کنم که من آدم به شدت بی پشتکار هستم توی همه‌ی کارها نا تمام هستم حتی رویا هم ندارم. همه چی رو دور ازدسترس می ببینم، یا شاید خودمو لایق اونا نمی بینم،مثلن خیلی یه خونه مثل خونه هاروی تو سوییت رو دوست دارم، ولی حتی تو دورترین آرزوها م هم خودمو توی اون خونه نمی‌تونم تصور کنم، یا اینکه اونقدر پول داشته باشم که لزومی نداشته باشه دغدغه کارکردن داشته باشم، یاخودمو توی یکی از این مهمونی های فرش قرمزو پر از زیبایی.. وزرق و برق تصور کنم. یعنی همه چی های معمولی رو تصورمی کنم وی به کمترین قانع میشم
توی بانک فقط دو تا تحویلدار یم ، چند وقت پیش حکم تعطیلی باجه ماتا آخر شهریور اومد گرچه هنوزهيچی معلوم نیست  هیچ کاری نکردن که اطلاع رسانی کنن اون وقت امروز حکم همکارم رو زدن سرپرستی دبیر خونه، کلی گریه کردم هم به خاطر اینکه باهاش صمیمی بودم هم اینکه تصور با یک یا رئیس و معاون احمق روزهای به شدت شلوغ رو چطور بگذرانم نمی‌دونم چرا حکم اونو زدن، من پنج سال اینجا م و پایید قاعدتاً حکم منو می زدن نه اونو که سه سال اینجا بود. حقیقتش دوست داشتم کار اداری  تجربه کنم ت اینکه هرروز بدونم فردا دقیقا میااد وحرص بخورم.حالم از مشتری، به هم می خوره محمد بارها اصرار می‌کنه بهم اندروید یاد بده تا برام پروژه بگیره شاید وقتشه یه تکون به خودم بدم

۲۸ بهمن ۱۳۹۳

گاهی

گاهی حس میکنم خونه یه قفسه
اون وقتایی که سرت توی کامپیوترت گرمه و من با یه دوار نازک بینمون اینجا رو تخت خابیده ام و حوصله ام سر رفته
از طرفی به خودم حق نمیدم مزاحم وقتهای استراحتت بشم
از طرفی دلم لج میکنه
دلم میخاد بزنم بیرون
ولی کجابرم؟
وقتی میدونم کوچکتربن اخم من دلتو میشکونه و دلت میلرزه حتا اگه مقصرنباشی معذرت میخای و گناه دو گردن میگیری که نکنه لحظه ای دوست نداشته باشم
گاهی ادم حق داره خسته بشه بشه دختربچه بی منطق