۷ آذر ۱۳۹۱

داشتم وبلاگ مخفیانه رومیخوندم
ذهنم پرواز کرد سمت محمد
محمد تهرانه و توی ذهنم تصورش کردم به رابطمون فکر کردم، به اخلاق و منشش
واقعیتشو بخاین من ادم خیلی معمولی هستم، شاید باگذشته کمی بد.
البته هیچکی از گذشته هیچکی دیگه خبر نداره و نمیتونه قضاوت کنه کی خوبه و کی بد
من خودمو میشناسم و میگم گدشتم زیاد خوب نبوده ،چه کارایی که اختیارش دست خودم بوده، چه کارایی که وادار به انجامش شدم و چه کارایی که دیگران کردن و لطمه اش رو من خوردم
داشتم میگفتم من ادم معمولی هستم با یه صورت معمولی و اندامی تقریبن خوب، وضع مالی متوسط و خوبی ها و بدی ها معمولی

محمد طوری از من و صورتم و رفتارم تعریف میکنه که حس خاص بودن میکنم
حس میکنم  از درون پر میشم
اعتماد به نفس کاذب منظورم نیس
یه حس امنیت خاطر ،یه حس اسودگی
یه حس که میدونم منو با تمام خوبی ها و بدی هام میخاد و مجبور به ادا و اطوار و فیلم بازی کردن نیستم
یه حس خوشایند که همه جوره عزیزم و با یه اشتباه از چشمش نمی افتم
محمد ادمو وادار به دروغ گفتن نمیکنه و این عالیه
چند وقت پیش بهش گفتم تو مث فرانچسکو توی کتاب " پنه لوپه به جنگ میرود" اوریانا فالاچی میمونی
نمیخام ریسک کنم و همه چیزو بهت بگم شاید از دستت بدم
میگه بهم شانس اینو بده که ثابت کنم باجنبه ام
ته دلم میدونم که بیشتر از هرکس دیگه قابل اعتماده
اینو از رفتارش در قبال دیگرانی که حضور نداشتن میدونم
خاستن بی توقع،  لذت زیادی داره
صبور بودنش و مهربونیش و با درک بودنش منو در مقابلش بی دفاع میکنه
ناخوداگاه خودمم بیشتر خودمو دوس دارم، بیشتر مراقب خودمم ،بیشتر حواسم به سلامتی روح و جسممه ،بیشتر مراقبم تا اسیبی به غرور و شخصیتم نخوره و بیشتر باور دارم که دوست داشتنی هستم و لیاقت بهترین ها رو دارم.
بهترین ها رو بدست میارم و محمد بهترین همراهیه که ارزومه خوشبختش کنم.