۳۰ مرداد ۱۳۸۹

سارا كورو

توي اين مدت،به خصوص يك ماهه اخير كه مشكلات شعبه ديوانه ام ميكرد يكي بود كه كمك حالم ميشد
چه از روز اول كه وقتي به گريه افتادم اونقد حرف زد تا خنده ام اورد
چه هر روز كه سعي ميكرد بهم اميدواري بده
شده بود واسم معيار خوبي و بدي
دلم بهش قرص بود و پشتگرمي بود واسم
هركاري ميكردم فوري ميرفتم بهش ميگفتم
اونم هو دعوام ميكردو هم راه حل ميداد
كلي زبون مشترك مسخره داشتيم براي خودمون
نق و نوق و حرفاي مسخره و خنده دار
ميدونستم از موندن ناراحته
نميتونستم كاري كنم براش
ولي شده بود پشت و پناهم
بودنش پر از ارامش بود برام
يه ماه بيشتر موند
يه ماه پيش همچين روزي داشتم زار زار گريه ميكردم واسه انتقال به اين شعبه مزخرف
كه هر روز هم ميفهمم چقدر مزخرف تر از اون چيزيه كه فكر ميكردم و چقدر عذاب اورتر
هر روز يه حرفي پيش مياد
هر روز يه بهانه تازه
امروز مثلا شعبه خلوته همكارم داره باهام حرف ميزنه رييسه مياد بهش ميگه فلاني تو چرا اينقدر حرف ميزني؟
تو فضولي مرتيكه؟
مگه دبيرستانه؟
از صبحش دارم جون ميكنم و يه عالمه بايگاني ميكنم
درسته واسه اينكه جايگزين كم شدن اضافه كارم كه انگار ارث باباشه و ميخاد از جيب بده و كم ميزنه در بياد گفتم انجام ميدم ولي ماشين نيستم كه
يكسره نشستم و دارم كار ميكنم
مياد زر مفت ميزنه كه بايد امروز تموم شه
اخه فلان فلان شده كوري كه ببيني چقدر زياده
مال 3 روز موند واسه فردا
و اخر وقت كه ديگه خسته شدم زنگ ميزنم به دوستام
موقع اومدن به معاون ميگه فلاني داره نيم ساعت با تلفن حرف ميزنه
به تو چه
تو بابامي
پول موبايلمو تو ميخاي بدي؟
كم كاري كردم!!!!
بازم با ياد اوريش اعصابم خورد شد
احساس سارا كورو رو دارم كه يهو از بهترين جا و موقعيت افتاد تو بدترين موقعيت
بودن دوستم واسم مث همون مرد هندي و خدمتكارش بود كه بهش دلگرمي ميداد و كمك ميكرد روزاش بگذره و يه نقطه اميدو نقطه اتكا
حالا من سارا كورووي شدم كه همونم از دست داده
انگار داستانش يه جور ديگه تموم ميشه و اون تو اخرين لحظه باباشو كه پيدا نمكنه هيچ كه همسايهه ميره هند واسه هميشه
نميتونيد حس تنهايي و بي پناهيمو الان حس كنيد
دقيقا وضعي دارم كه وسط يه جا تاريك وايسادم ودوروبرم هيچي نميبينم
حالا از اين به بعد ديگه كسي نيس ازش بپرسم حالا چيكار كنم؟
كسي نيس كه غر بزنم و بخنده و يه چي بهم بگه كه حرصم در اد
كسي نيس كه تكه كلامهاي مخصوص خودمونو داشته باشيم و ناراحت نشه از حرفام
كسي نيس....
سارا كوروي اين داستان خيلي غمگينه





۵ نظر:

Morteza گفت...

سلام
نماز و روزه ها قبول بشه
به آقای رئیس سلام برسون
یک وام می تونی برای من جور کنی

Morteza گفت...

زیاد نیست مبلغش . خیلی کم

عمو بهرام گفت...

فقط میتونم بگم سخت گرفتی مری .
انقدر تکرار کردی که دیگه نمیتونی به این فکر کنی که مثبت باشی .
خوش فکر باش . یا علی

مريم گفت...

حس سارا كورو بودن...
يادش به خير

مريم گفت...

password: shahrivar