۴ آبان ۱۳۸۹

فاحشه

مرد بلند شد
لباس پوشيد
پولي روي ميز گذاشت
بي نيم نگاهي
در را پشت سرش بست
بي هيچ توجه و علاقه اي
و پشت سرش
فاحشه اي دوباره شكسته شد كه در تمام مدت ،چشمانش را بسته بود
به خيال اينكه شايد اين مرد همان عشقي است كه منتظرش است
مرد ولي سراغ عشقش رفته بود.

۲ نظر:

عمو بهرام گفت...

از اون پستهایه ماجرا دار گذاشتیا .
یاده قدیما وبلاگ خودم افتادم . فاحشه .
شاید هم یاده قدیمایه خودم افتادم . ! .
به هر حال خیلی مخلصیما . شدید .

عمو بهرام گفت...

اسمه فاحشه رو کدوم فاحشه ای رویه این فاحشه ها گذاشت نمیدونم .
بابا مرد م از بی خبری . حالت خوبه ؟