۲۴ تیر ۱۳۸۹

بلبشوي ذهني

لامصب بعضي وقتا از سر صبح بدشانسي مياري
وقتي تاكسي گيرت نمياد و زير لب داري غر ميزني و كاملا ديرت شده
ميرسي سر ميدون ولي مگه ماشين پر ميشه
نتيجه اش اين ميشه يه ربع به هفت ماشين حركت ميكنه و من بايد 7 سركار باشم ولي 7.20 ميرسم
اوضاع مشكوكه تو بانك
چراغا خاموشه وبعد متوجه ميشم از بس اين چند روزه فيوز ميپريده و ماهم هي ميزديمش پايين سوخته
رييس جانمان براي حرص در اوردن معاون سابق كه الان در سرپرستي مشغول گند زدنه ،5 شنبه ها ميره زيارت عاشورا
هر چي هم به اين معاون خنگمون گفتي در رو باز نكن بزار مشتري ها بيرون باشن تا تكليف روشن شه تو كتش نرفت
اين شد كه يه خر تو خري شد كه خدا ميدونه
300 نفر ادم شماره نداشتن و رييسم مجبور بود دفترچه هايي كه به ترتيب جمع كرده بودن رو بلند بلند صدا كنه كه شماره بده بهشون
اون وقت تو اين هيري ويري يه باند نخ كش دو هزاري من باز بود
گذاشتمش دو دقيقه بعد باندش كنم
ولي وقتي شمردمش 14 كم داشت يعني  تومن28
نميدونم بسته رويي رو بر ميداشتم از اونم برداشتم يا نه
زنگيدم به نفري كه پولو بهش دادم شمارش اشتباه بود
بقيه روز رفت و امد مهندسين برق بود تا قضه رو جفت و جور كنن
كولر بالاي سرم خاموش بود و چيكه چيكه عرق ميريختم و هي اين اطلاعات كوفتي مشتري ها رو درست ميكردم
سرم واقعا درد گرفته بود ميگم كار با اعمال شاقه است
اومدم خونه از خستگي خوابم نميبره
وقتي خوابم ميبره چه خوابي ميبينم
مشتريه اومده و دارم اطلاعاتشو چك ميكنم ودعوامون ميشه و منم تمام دق دليمو سرش در ميارم و داد ميزنم
بعد سوار يه اتوبوس هستيم سلمان داره شيشه اتوبوسو با تي ميشوره!!!!
از پشت شيشه باهم حرف ميزنيم
رييسم مياد هر دومون خندمون ميگيره و حرفاي جدي ميزنيم
همكارم ميگه اين پسره كارگره؟
ميگم نه بابا مهندس عمرانه(تو خواب حال ميكنيد چقدر هوشيارم!!!!!!!)
ميگم اين كاميون دوس داره ولي حالا اومده اتوبوس خريده فعلا
بعد باهاش ميرم يه جايي عروسي تو سالن هي سگ و جك و جونور مياد و ميره و سلمان هم هي ميگه اين از اين نژاده اون فلان حيوانه
بيدار كه ميشم خستگيم بيشتر شده
چايي ميخورم و هي فكر ميكنم الان چه گلي به سر مبارك بگيرم
شايد بشينم فيلم نگاه كنم

پي اس:از قضيه شهرام. اميري اينقدر حرصم ميگيره كه چرا هيشكي يه جواب درست و درمون نداده بهشون
پي اس:چرا مشتري ها اينقدر سر پول دريافتي چك و چونه ميزنن؟
منت و خواهش اينم چك بده
ميخام بزنم لهشون كنم
كلا اعصاب ندارم
اين كپي شناسنامه و كد ملي رفته رو اعصابم
چشام درد گرفته
پي اس:رييس حراست امروزم بازم مسئله حجاب رو با رييسم مطرح كرده
رييسم گفته اينطور نيس
وسطش حرف پيش مياد و بعد كه پيگير ميشم ميگه ولش كن فلاني رو ،كارتو بكن

۳ نظر:

عمو بهرام گفت...

که اینطور ...!

مريم گفت...

مرجان عزيزم
همه چي مون بايد به همه چي مون بياد ديگه نازنينم!
مرجان عزيز
راستي نشاني وبلاگ سپهر رو هم بهم ميدي. ويندوزم عوض شده فيووريت هام پاك شدن.

Unknown گفت...

واقعا حس همدردی و این چیزام زده بود بالا!
هی داشتم با خودم میگفتم طفلکی مرجان...

منتها به تیکه ی سلمان که رسیدم نتونستم خودمو کنترل کنم! یهو زدم زیر خنده!
بعدش هم تموم اون احساسات دود شد، رفت هوا... :دی