۲ مرداد ۱۳۸۹

زندگي كارمندي

روز بدي بود،نبود،نميدونم
توي يه مرحله جديد از زندگيم كه شايد بايد ياد بگيرم يه جنبه ديگه هم به خودم اضافه كنم هرچند توي ذاتم نباشه و پوشيدن اين لباس برام وحشتناكه
بايد دورو و سياس و بدجنس باشم  بدون كمي اعتماد
بايد مراقب حرفام باشم چون چشمهاي زيادي منتظرن تا كوچكترين حرف منو به گوش ديگرون برسونن
براي مني كه خوش بينم و به همه اعتماد ميكنم و دورو نيستماين محيط و اين طرز بودن عذاب اوره
شعبه جديد افتضاحه
همكاراي زير اب زن،رييس  پپه و دهن بين،معاون جاسوس و زير اب زن و خدمتكار از زير كار در رو و مشتري هاي زاغارت منتظر منن تو شعبه جديد
امروز من اينور خط گريه ميكردم و همكار سابقم اون ور خط
امروز بيشتر از 3 ساعت با ادم هاي مختلف كه زنگ ميزدن و من زنگ ميزدم حرف زدم
از همكارام كه هركدوم 10 دفه زنگ زدن و يكي از دوستام كه واقعا كمكم كرد و ارومم كرد
ولي هنوز باورم نميشه
برام كار كردن عذاب اورشده
نميدونم ميتونم كنار بيام يا نه ولي ميدونم سخت جونم
ولي دوره خوشي و شادي و خنده به پايان رسيد
اين زندگي كوفتي چي بود كه حالا بايد با عذاب بگذره
حالا از زندگي كارمندي بدم مياد

۲ نظر:

عمو بهرام گفت...

چی بگم ؟

عمو بهرام گفت...

چی بگم ؟