۲۳ تیر ۱۳۸۹

روزنوشت

1-بدم مياد از اينكه توي ماشين نفر بغل دستيت دختر باشه و  براي اينكه به مرد بغل دستيش نخوره بهت چسبيده باشه و تقريبا لهت كرده باشه و بعد توي پيچها دستشو به صندلي نگيره و تمام سنگيني هيكلتو روت بندازه
بدم ميام،عصبي ميشم از اين همه بي شعوري

2-خبر رسيده كه انگاري قراره ساعت كار بانكها يك ساعت جلو بياد تا يه ساعتم زودتر بسته بشن تا برق كمتري مصرف بشه
جدا از اينكه چقدر فلاكت زده ايم و تو زمستون به خاطر گاز تعطيل ميكنن و توي تابستون به خاطر برق
اينجوري ميشه كه من بايد 6 سركار باشم و در نتيجه بايد تقريبا 4 پاشم
به رييسم ميگم نميشه من شب همينجا بخوابم!!!!!؟

3-يكي از زن عموهام برگشته به مامانم گفته مرجان چيكار ميكنه؟
مامانم هم ضمن اينكه از اين امر نامعقول!!!!تعجب كرده بعد از كلي فكر به اين نتيجه رسيده كه من حتما با اون پسر عموم كه 5  6 سالي ازم كوچيكتره و ميس و مسيج بهم ميديم رابطه ام ادامه داره و حتما اتفاقي افتاده كه مامن اون پسر عموم به اين زن عموم گفته كه اين احوال منو پرسيده و احوال محسن رو نپرسيده
به نظرتون من سرمو به اون كنج ديوار بزنم راحت شم،خوبه؟؟؟؟
اخه من از  دست اين افكار مريض چيكار كنم؟؟؟؟

4-امروز رييسم گفته كه رييس حراست زنگ زده كه ميگن خانومهاي اون شعبه حجاب رو رعايت نميكنن
رييسم هم گفته من كه چيزي نديدم وميخاين از معاون جديد بپرسيد
و معاون جديد هم گفته نه عادي هستن و مث بقيه خانومان
رييسم فكر ميكنه كه معاون جان سابق كه اشغال بود بسي اين قضيه رو گفته
البته احتمالش هس كس ديگه اي گفته باشه
من خودم شخصا كه اين چند وقته اصلا تو بند موهامو تو مقنعه گذاشتن نبودم
تازه  تازگيها خط چشم هم ميكشم!!!!!
مث چي دارن ازمون كار ميكشن جوري كه ميايم خونه از هوش داريم ميريم و فرداش هنوز خستگي تو تنمونه
من خودم شخصا كه چشام درد گرفته بس كه حساب اصلاح كردم
لامصب معاونمون فقط كدشو به من ميده كه اصلاح كنم!
اون وقت بايد چادر چاقچور هم بكنيم

5-طرف برميگرده زير اب منو ميزنه و پارسال گند ميزنه به كل زندگيم ولي بازم از رو نميره تا تقي به توقي ميخوره و افسردگي ميگره منو از خواب بيدار ميكنه كه به حرفاش گوش بدم و راه حل ارائه بدم
و از اونجايي كه من براي موضوعات ديگران عاقلم و فقط واسه خودم مث خر تو گل گير ميكنم بايد به هر دو طرف برسم
از يه طرف مخ داداش جانمان رو بزنم و از يه طرف به دوست جانمان راه حل ارائه كنم
فكر نكنيد اخرش ايشون يادشون ميمونه كه تو پريشون حالي من كمكش كردما عمرا
ميگن ادم از خواهر و برادراش فراري ميشه چون خودشو شبيه اونا ميبينه و دوس نداره خودشو تو رفتارهاي ديگران ببينه

6-چرا كسي براي من نظر نميزاره؟افسردگي گرفتما

۳ نظر:

amoo bahram گفت...

man ke nazar midam amoo .
az 2 & 3 - 5 min kamel khandidam .
az 4 hers khordam .
5 : pas moshkel in nist k to ravashe barkhord ba moshkelato nemidooni .
moshkel hamoon hesi hast k chand sale dari .
khod kam bini .
to goli - ino yadet bashe .

ايوب گفت...

چي بگم اخه

Unknown گفت...

یعنی انقدر این جمله‌هات رو سخت نوشتیا!!! حس می‌کنم دارم کتاب "کوری" رو می‌خونم...
توی مورد 3 که دیگه شاهکار زدی! :))
البته فهمیدم چی شده، ولی بعد از اینکه با لب خوندم و بی‌خیال سرعتی خوندن و با چشم خوندن شدم... :دی

ما نظر می‌ذاریم. منتها کارمون سنگینه، چندتا پست رو با هم میذاریم...
__________________________________
برچسب پست هات رو هم فکر کنم می‌خوای چندتا با هم بذاری، منتها احیانا اشتباهی که میکنی اینه که وقتی یه برچسب فارسی میذاری، باید دوباره زبان رو انگلیسی کنی، بعد ویرگول انگلیسی بذاری، دوباره فارسی کنی و برچسب بعدی رو بذاری که مثلا "ما كمي محبت ميخواهيم،بي محلي،واقعا من كيم؟" نشه فقط یک برچسب، بشه سه برچسب...
یعنی باید اینطوری بنویسیش:
ما كمي محبت ميخواهيم, بي محلي, واقعا من كيم؟