۲۸ آبان ۱۳۸۹

تهران

پيش نوشت:قديما با اولين حقوقم قبل از اينكه واسه خودم يه دونه سنجاق ته گرد هم بخرم براي مهندس يه پيرهن مردونه خريده بودم و نشد همو ببينيم و اونو گذاشتم توي كوله سابقم ته كمد لباسام
تو اون شباي ِبدِ سال گذشته پيرهنشو بغل ميكردم و گريه ميكردم.خدا ميدونه چقد اون پيرهنو بوسيدم و ناز كردم.تقريبا يكسال بعد توي يه پروسه ي منت كشي محض از طرف من،بهش گفتم من دارم ميام تهران لااقل بيا كادوهاتو بگير كه هر روز جلوي چشممه و بيشتر تداعي كننده توئه
چند قلم وسيله ي ديگه هم واسش خريده بودم كه ارزو به دلم موند تو تنش ببينم و فكر كنم اصلا ازشون خوشش نيومد
جايي قرار گذاشتيم و حدود يه ربع كنارش نشستم و بهش دادم و حاضر نشد توي خيابون بازشون كنه (چون زشته)
اينا رو فهميدين حالا اينجا رو داشته باشيد
1-چند هفته پيش داشتيم حاضر ميشديم بريم عروسي
من و پدر و مادر گرامي
بابا داشت غر ميزد كه اين پيرهن به كت و شلوارم نميخوره
مامان مياد تو اتاق من
مرجان اون پيرهني كه تو كيفت بود رو بده ببينيم به اين كت و شلوار ميخوره يا نه؟
من دهنم نيم متر باز موند
گفتم كدوم؟
گفت همون كه تو كوله ات بود الان ديگه نيس؟
به كي دادي؟
من فقط نفس عميق ميكشيدم كه حرف نزنم و اعصابمو خورد نكنم
حالا مگه ول ميكرد
مال كي بود؟

2-چند روز قبل
مرجان اون كرم موبر كه تو كشوي لباسات بود هنوزم هست؟لازم دارمش
ميگم مامان ميفهمي حريم خصوصي يعني چي؟
ميگه يعني چي من بايد كشوهاتو بگردم ديگه
يعني بجز ريدن به اين زندگي و مراقبت ،كار ديگه اي هم ميشه كرد؟؟؟؟
نه واقعا ميگم؟
اينم از وضع تلفنم
محسن هم دوتا گوشي داره و منم تازگيها بعد از اينكه قبض موبايلم زياد اومد دوتا دارم
من دوستاي دختر و پسر زيادي دارم
كافيه كه يه اس ام اس بياد
مامانم چپ چپ نگام ميكنه كه كيه
همكارم مسيج بده
دوستاي دخترم بهم مسيج بدم هيچ فرقي نمكنه
گوشيمو ميزارم رو سايلنت يه جور ديگه ادمو به فاك ميدن كه چرا سايلنته
از خوش شانسي من دقيقا همون زماني كه دورم شلوغه كلي مزاحم با شماره هاي مختلف زنگ ميزنن
و من ميمونم و نگاههاي توهين كننده ديگران
هم كلاسي 3 سال پيشم كه دوست عادي هستيم و باهم كوه رفتيم و قبل از اينكه بره سربازي زنگ زده بود كه همو ببينيم واسه خداحافظي، زنگ زده بهم
بلند حرف ميزنم و ميخندم بهش كه اموزشي عجب شير افتاده
مامانم مياد تو اتاق كه هيس چرا اينقدر بلند ميخندي الان بابات ميگه چه معني داره با پسر ميخنده
اروم حرف بزني ميگن با كي حرف ميزني كه اروم حرف ميزني
يعني رسما دهنمو سرويس كردن

3-توي پيش نوشته گفتم كه يه ربع مهندس رو ديدم و كادوشو دادم
اينجا كه هستم مسيري كه هر روز ميرم سر كار و برميگردم دقيقا همون مسيري بود كه باهاش ميرفتم و كلي خاطره برام زنده ميكنه
هر وقت كه ميرم تهران غصه ام ميگرفت كه اون الان توي يكي از اين خونه هاست و من اينقدر بهش نزديكم ولي نميتونم ببينمش
ولي خدا روشكر به جز همون بار جاي ديگه اونو نديدم كه خاطره داشته باشم
اين چند روزه به خاطر عروسي دختر خاله ام تهران بودم
وقتي رسيديم تهران داداشم بهم ادرس ميداد كه كجا بريم كه بياد دنبالمون
ميپيچيم توي يه خيابون و نفسم بند مياد
يعني اين همه جا ما بايد دقيقا همونجايي بريم كه من اونو ديدم
همونجا منتظر ميمونيم كه محسن بهمون برسه
و من پياده ميشم از ماشين ونگاه ميكنم به خيابون
يادم مياد كه افسره هي سوت ميزد كه از اونجا حركت كنيم و اون اعصابش خورد شد
يادم مياد كه دستشو گرفته بود و زل زده بودم به دستش و اون دستمو محكم فشار ميداد
يادم مياد كه تو سكوت زل ميزدم بهش كه قيافه شو تو ذهنم حك كنم و اون اعصابش خورد ميشد كه چرا حرفي نميزنم
نميدونست كه من يكسال ارزو داشتم اونقدر نزديكش بشينم و نگاش كنم و دلم ميخاد همه اون لحظه ها رو ذخيره كنم
يادم مياد كه ميگفت برو
حركت لباش وقتي ميگفت برو جلوي چشممه
و صداي من كه ميگفتم چرا نميگي بمون؟
و دودل بودن كه دستشو كه تو دستم بود رو ببوسم يا نه
و حسرت هميشگي اينكه كاش ميبوسيدم دستشو
و يه كوه غصه كه حتي نموند تا من از جلوي چشمش دور شم
پياده كه شدم گازشو گرفت و رفت و من بودم كه زل ميزدم به ماشينش و فاصله اي كه هر دم زياد ميشد و فكر اينكه ديگه نميبينمش
چقدر هواشو كرد دلم

4-تهران كه ميرم ياد مرد خائن مي افتم كه وبلاگشو حذف كرد و بعد مرگ پدرش ديگه ناپديد شد و بيشتر از هركسي درك ميكرد منو و راحت ميتونستم افكارمو بگم و راهو نشونم ميداد
تهران دوستان خوب زيادي دارم كه يادشون بودم ولي ميترسيدم خبر بدم تهرانم فكر ميكردم شايد توي رودربايسي بمونن

هیچ نظری موجود نیست: