۲۳ شهریور ۱۳۸۹

يه نعمت خدا

دوست خوب يعني كسي كه وقتي بهش زنگ ميزني و با صداي گرفته ميگي كه حالت بده و نميتوني بري 5 دقيقه پايين تا چيزي بخري،ميبيني كه نيم ساعت بعد ،با اينكه اون شعبه شلوغ بوده و چند نفر مرخصي بودن ولي با اصرار از رييس مرخصي گرفته تا بدو بدو 20 دقيقه راه بياد تا براي تو چيزي بخره كه اونقدر بي رمق بودي نميتونستي بري بخري،و وقتي با رنگي زردتر از زردچوپه سرتو بلند ميكني ميبيني با يه لبخند جلوت وايساده و تو ارزو ميكني كاش باجه جلوت نبود تا بغلش كني و بگي چقدر خوبه كه هستي
ممنون هدي جونم


پي اس1:چقدر خوبه يكي نگرانته و ميتوني رو كمكش حساب كني،اونم توي اين دوران كه تك و تنهايي و هيشكيو نداري
پي اس2:بچه هاي اون شعبه اينجورينا،حالا حق دارم اينقدر بال بال بزنم واسشون؟!
پي اس3:اين شعبه ها حتي نرفتن يه اب قند واسم درست كنن خودم مجبور شدم با اون حال نزار و سرگيجه و فشار پايين هم پرداخت كنم و هم سعي كنم از درد به خودم نپيچم و به زور اب قند بخورم،چون خانوم هاي محترم بدون توجه به مشتري هايي كه منتظر نشسته بودن داشتن در مورد وسايل ارايش و دوس پسر و كوفت و درد فك ميزدن و مجبور بودي تو پرداخت كني
پي اس4:ديشب كه عروسي بودي صبح چشات باز نميموند صندلي جلو نشستي و چرت ميزني و اخراي مسير كه بازشون ميكني ميبيني كه يه موتور سوار با زاويه 90 درجه از ماشين شما در حال رفتن به سمت دور برگردونه، ماشين شما ردش ميكني و گرومپ...ماشين شما باعث شده بود ماشيني كه داشت سبقت ميگرفت موتوره رو نبينه و هردو راكب موتور سوار خوردن به جدول خواب از سرم پريد و هل خوردم.
پسري كه پشت نشسته بود ميگفت با اون شدت كه سرشون خورد به جدول احتمالا مردن....
پي اس5:فردا 9 تا 11 راهپي.مايي اجباري!!!به رييس ميگي اگه تونستي 400 نفرو از در بيرون كني و تو خيابون بندازي تا بري ما هم ميايم!!!!

هیچ نظری موجود نیست: