۲۸ شهریور ۱۳۸۹

خدايا ازت متنفرم

از هر چي كار بانكه،متنفرم
از هر چي كارمنده ،متنفرم
از هرچي ادم عوضي و عقده ايه ،متنفرم
از همه متنفرم
از همه و از همه بيشتر از خودم متنفرم


ميخام برم يه مدت گم و گور شم،شايد برگشتم و شايد برنگشتم
باي

۲۷ شهریور ۱۳۸۹

نقش

تو بازي زندگي من نقش اون سياه لشگرا رو دارم
بود و نبود شخص من مهم نيس
فقط هستم كه باشم
بي هيچ مفهوم خاصي براي كسي

۲۶ شهریور ۱۳۸۹

تنهام يا نيستم؟

ميبيني تنها خوابيدي پر از حس با او بودني با بغضي كه اماده شكستنه با دستي كه اماده زنگ زدن بهشه
احساس ميكني هيچي نداري تنهاي تنهايي
بعد يادت مياد دوستي داري كه روز اولايي كه حكمت اومد اين شعبه و تو هر روز گريه ميكردي هر روز خدا زنگ ميزد و حرف ميزد باهات بدون اينكه منت بكشي براي زنگ زدن بدون اينكه توقعي داشته باشه بدون اينكه مث پينگ پونگ نوبتي باشه زنگيدن
ميخندونت از ته دل فحش ميدادين بهم كه راحت بودين كه خيلي از اون فحشها و تيكه ها تو دهنت مونده و وقتي گاهي از دهنت در ميره  به يكي ديگه ميگي ميبيني عكس العمل طرف مقابلت چقدر بده
به جاي اون كه هرچي اسم فيلم و شخصيت هاي بد كارتون و حيوون بود بهم نسبت ميدادن و غش غش ميخنديديم به كم اوردن اون يكي و ادا اوردن اون تا حدي كه اونقدر خنديده بودي كه نميدونستي چطور نفس بكشي ومنت ميكردي بس كنه و اون ميگفت بايد بگي غلط كردم(يه درجه بدترش!)تا 3 به 2 بشين و تو اخر سر گفتي و اون ريسه رفت
ميبيني تنها نيستي وقتي با اينكه رفته باز نشونه هاي نگرانيشو نشونت ميده
بعد يادت مياد دوستي كه 5 ساعت باهات ميمونه تا هم حالت گرفته نشه از اون حال و هوا در بياي و هم كامپيوترو درست كنه هم واست فيس بوك عضو ميشه و به حرفات گوش ميده
ميبيني تنها نيستي وقتي مشكلي واست پيش مياد و زنگ ميزني به دوستي كه ازت دوره و اون حرف ميزنه و منطقي ايراداتو ميگيره
ميبيني تنها نيستي وقتي دوستت از يه كشور ديگه كمكت ميكنه مقاله واسه پروژه ات ترجمه كني
وقتي دوستت واست پروژه مينويسه
وقتي كاراي دانشگاهتو ميكنه
وقتي برات چيزي ميخره كه لازم داري و مرخصي ساعتي ميگيره بياد بهت بده
وقتي ميبرتت بيرون و ميگردونتت و راحت اعتراف ميكني چه گلي به سرت گرفتي ولي دعوات نميكنه
درسته كه مامانت ديوانه ات ميكنه با شكاك بودنش با بي رحم بودنش واسه تيكه انداختن و خورد كردنت واسه فضولي كردن و گشتن وسايلت واسه بي اعتماد بودن و تبعيض گذاشتنش واسه به انزوا كشوندنت ولي هنوز ميگي من سرپام
ميتونم از پسش بر بيام
بين تونستن و نتونستن سرگردونم
بين اينكه خودم هم ديگه نميتونم چه مرگمه
خودم كه ميدونم دارم هرلحظه بيشتر دكتر لازم ميشم
ولي حالي كه الان دارم بهم نشون ميده دكترا هيچ غلطي نميتوننن بكنن به جز اينكه بدترت كنن
ميخاستم كاراموزيمو تايپ كنم پروژمو ياد بگيرم ولي نشستم اينجا دارم اينا رو مينويسم
اها يادم رفت بگم همكار سابقم از يه شعبه ديگه بهم زنگ زده دستشويي ام كلي معطل ميمونه پشت خط
با صداي هيجان داري ميگه خانوم فلاني حكمتو زدن چند روز اينجا
ميگم اي واي چرا حكم منو؟قرار بود خانوم فلاني بياد كه
تو دلم ميگم تو اون سرپرستي خراب شده كي هستش كه از اسم من خوشش مياد هر حكمي رو به اسم من ميزنه و نميزاره اين چند روز كه اينجا خلوته استراحت كنيم و واسه بيگاري به شعبات ديگه نفرسته
ميشنوم ميگه از من پرسيدن كه فلاني چطوره؟
گفتم اينقدر خوبه خانومه كاري مهربون
ميگم اقاي صالح چرا تعريفمو كردي!
من حوصله اونجا اومدن ندارم
ميگه نبايد تعريفتو ميكردم
ميگم نه من مرخصي ميخاستم اين هفته
ميگه بيا من هواتو دارم
ميگم يعني من از دست شما چيكار كنم
همكار مربوطه به شدت تيكه انداختن و دست انداختن روسا تخصصشه
ميدونم هوامو داره ميدونم 5 روز توي اين شعبه خراب شده با اين همكاراي كوفتي و زير اب زن و تنبل و اون رييس و معاون احمق و عقده اي نبودن خودش كليه
ولي كار شعبه سخته و ماواسش اموزش نديديم و هر لحظه امكان داره كلي كسري بياريم
به خودم ميگم احتمالا وقتي داشتن حكم منو واسه اين شعبه كوفتي با اين اوصاف كه همه ميدونن ميزدن گفتن خوش اخلاقترينشونو بندازيم اونجا كه باهاشون كنار بياد
لامصب خوب برخورد كردن هم اينجوري ادمو به بدبختي ميندازه
احساس ميكنم
رو هوام


۲۳ شهریور ۱۳۸۹

يه نعمت خدا

دوست خوب يعني كسي كه وقتي بهش زنگ ميزني و با صداي گرفته ميگي كه حالت بده و نميتوني بري 5 دقيقه پايين تا چيزي بخري،ميبيني كه نيم ساعت بعد ،با اينكه اون شعبه شلوغ بوده و چند نفر مرخصي بودن ولي با اصرار از رييس مرخصي گرفته تا بدو بدو 20 دقيقه راه بياد تا براي تو چيزي بخره كه اونقدر بي رمق بودي نميتونستي بري بخري،و وقتي با رنگي زردتر از زردچوپه سرتو بلند ميكني ميبيني با يه لبخند جلوت وايساده و تو ارزو ميكني كاش باجه جلوت نبود تا بغلش كني و بگي چقدر خوبه كه هستي
ممنون هدي جونم


پي اس1:چقدر خوبه يكي نگرانته و ميتوني رو كمكش حساب كني،اونم توي اين دوران كه تك و تنهايي و هيشكيو نداري
پي اس2:بچه هاي اون شعبه اينجورينا،حالا حق دارم اينقدر بال بال بزنم واسشون؟!
پي اس3:اين شعبه ها حتي نرفتن يه اب قند واسم درست كنن خودم مجبور شدم با اون حال نزار و سرگيجه و فشار پايين هم پرداخت كنم و هم سعي كنم از درد به خودم نپيچم و به زور اب قند بخورم،چون خانوم هاي محترم بدون توجه به مشتري هايي كه منتظر نشسته بودن داشتن در مورد وسايل ارايش و دوس پسر و كوفت و درد فك ميزدن و مجبور بودي تو پرداخت كني
پي اس4:ديشب كه عروسي بودي صبح چشات باز نميموند صندلي جلو نشستي و چرت ميزني و اخراي مسير كه بازشون ميكني ميبيني كه يه موتور سوار با زاويه 90 درجه از ماشين شما در حال رفتن به سمت دور برگردونه، ماشين شما ردش ميكني و گرومپ...ماشين شما باعث شده بود ماشيني كه داشت سبقت ميگرفت موتوره رو نبينه و هردو راكب موتور سوار خوردن به جدول خواب از سرم پريد و هل خوردم.
پسري كه پشت نشسته بود ميگفت با اون شدت كه سرشون خورد به جدول احتمالا مردن....
پي اس5:فردا 9 تا 11 راهپي.مايي اجباري!!!به رييس ميگي اگه تونستي 400 نفرو از در بيرون كني و تو خيابون بندازي تا بري ما هم ميايم!!!!

۲۰ شهریور ۱۳۸۹

چقدر تنهام
چقدر خسته ام
چقدر افسرده ام
هيچي دلمو خوش نميكنه
هيچي ارومم نميكنه
هيچي نميخام
چقدر بده اينجور هدر دادن روزها

۱۹ شهریور ۱۳۸۹

پس كي؟

كي ياد ميگيرم قاطعيت داشته باشم و جدي صحبت كنم؟
كي ياد ميگيرم به خودم و خواسته هام بيشتر از ديگران و خواسته هاشون اهميت بدم؟
كي ياد ميگيرم كه واقعيت ها رو قبول  كنم و تو خيال زندگي نكنم؟
كي ياد ميگيرم كه عاقلانه رفتار كنم؟
كي بزرگ ميشم؟


گاهي مشكل ادما فقط نشنيدن تعريف از كاراي و رفتاراي خوبشونه،كه وقتي كار اشتباهي ميكنن بهشون نگن هميشه به فلان خصيصه ات غبطه ميخوردم
و تو بموني كه اگه زودتر اين تعريف ميشد شايد بيشتر قدر خودتو ميدونستي و اين اشتباهو نميكردي
شايد اونجوري كمتر تو خودت كنكاش ميكردي و فقط عيباتو پيدا ميكردي
شايد اونجوري زندگي شيرينتر بود و بيشتر دنبال اين ميرفتي كه اون نقطه قوتو پررنگ تر كني و كمتر اشتباه كني
اونوقت قبول ميكردي كه ته منجلاب نرسيدي و سرعت غرق شدنتو بيشتر نميكردي و نميگفتي اب كه از سر گذشت چه يه وجب چه صد وجب
گاهي يه  تعريف ساده يا يه توجه كوچيك از خيلي از فاجعه ها جلوگيري ميكنه از خيلي از نابودي زندگي ها
كاش اينقدر نسبت به همدگيه خسيس نبوديم و تحسينايي كه تو دلمون از طرفمون ميكنيم جلوش هم ميكرديم شايد زندگي رنگ قشنگتري ميگرفت

امروز تمام بعد از ظهر منتظر يه تبريك از كسي  بودم كه هرگز گفته نشد...بعضي چيزا اتفاق افتادن و يا نيافتادنشون به يه ميزان حسرت داره....

۱۵ شهریور ۱۳۸۹

ديگه خوب نيستم

احساس ميكنم توي يه برهوت دست و پا ميزنم
هر روز صبح نا اميدتر و خسته تر از صبح قبل بلند ميشم
هر روز كسل تر و افسرده تر برميگردم خونه
تو سكوت ناهار ميخورم و يا شايد دو كلوم با مامان حرف ميزنم و بعد ميرم تو اتاقم
يه كم توي نت ميچرخم و بعد ميخابم!!!
خواب هاي وحشتناكي كه فقط خستگيمو بيشتر ميكنه
كه مدام توش در حال دويدن و فرار باشي
كه وقتي بيدار ميشي احساس ميكني تمام ماهيچه هات درد ميكنن
يادم نمياد كي احساس خوبي نسبت به خودم داشتم؟
نميدونم اخرين بار كي بود كه شاد بودم
قبلن ها كه توي شعبه خودم بودم سر كار حس خوبي بود
لااقل لذت ميبردم از كارم
بگو بخند هم داشتيم
ولي اينجا اخر وقت رييس موضوعي پيدا ميكنه كه اعصابتو بهم بريزه
ميرم خونه ريحان و اونجا سر به سر بابا و مامان و داداشش ميزارم و ميخندم
فارق از اينكه الان اين حرف به يكي بر ميخوره
فارق از اينكه بابام دماغمو ميسوزونه
خونه برج زهرمارم
ميخاستم يه پست در مورد مامان و بابا بنويسم ولي حوصله نكردم
هيچ تفريحي ندارم
هيچ ارامشي ندارم
هيچ اميدي ندارم
خودم حس ميكنم افسرده شدم
خودم ميدونم كه بايد جلوي اين حس رو بگيرم ولي نميتونم
هيچ كاري نميكنم
سركار لااقل سعي ميكنم بداخلاق نباشم
ولي خستم
خيلي خسته
يادم نمياد كي از زندگي راضي بودم
كي خوشحال بودم
كي برنامه داشتم
روزمرگي بدتر از هميشه بهم فشار مياره
و ميل انجام هيچكاري رو ندارم
يكي زا دوستام ميگه كي تو خوبي؟همش يا خسته اي يا خوابت مياد و اعصاب نداري
راست ميگه
خيلي وقته كه ديگه خوب نيستم
خيلي وقته ديگه انگيزه ندارم
خيلي وقته....بريدم



بعدن نوشت:لاي نخ كش دوهزاري يه بسته هزاري يعني 100 هزار توومن كمه
معاون بيشعورمون بر ميگرده به همكارم پيش من دوبار ميگه:
تا حالا اين موردي اينجا نداشتيم
عوضي اشغال منظورش اين بوده كه نكنه من خودم برداشتم و ميخاست 100 تومن رو بزاره گردن من!!!
خداروشكر رييس و پول رسانا قبول كردن كه عوض كنن پولو
اون مشتريم كه گفتم اون شعبه عاشم شده پاشده اومده اين شعبه منو ببينه
ميگه ميشه شمارتو بهم بدي
اخه خجالت هم خوب چيزه 50 سالشه!!!!
ميگم نه لزومي ميبنم و نه كار درستيه
من دوس ندارم روابط كاريمو به روابط خصوصيم كشيده بشه
بازم برميگرده ميگه از سفرهايي كه رفتم واستون سوغاتي خريدم كي بهتون بدم!!!!
ميگه بازم ميام اينجا ببينمتون
ميخام هر وقت شد بزنگم بهش شرو بكنم حوصله نگاهها و پچ پچ هاي مسخره رو ندارم
اعصابم به هم ريخته بود به هم ريخته تر شد