بعضي وقتا كه خيلي انرژي دارم و خيلي از خودم مايه ميزارم و دكور عوض ميكنم يا يه عالمه خريد ميكنم وسطش كه انرژيم تموم ميشه همون جا وسط شلوغي ها دراز ميكشم و ممكنه چند روز همون جور به هم ريخته باشه
حتي ممكنه چيزي كه خيلي وقت باشه منتظرش باشمو همونطور دست نخورده وسط اتاق واسه خودش ول كنم
حالا حكايت اينجاست
احساس ميكنم وسط يه اتاق شلوغ با يه عالمه كارتن و جعبه هستم و اون وقت دارم فكر ميكنم اين انگوري كه دونه هاش به هم چسبيده و من دوسش دارمو يه طوري بخورم كه مجبور نشم دنبال دونه هاش روي زمين بگردم
حالا اين وسط يه صفحه هم درست كنم!!!!!!!
دوباره رفتم كفش خريدم و دوباره پامو ميزنه
من قبلن كه 39 ميخريدم اندازه بود نيست اينقدر كتوني و راحت پوشيدم الان كه كفش خانومانه و پاشنه دار ميپوشم پدر پام در مياد
اونجا كاملا اندازم بود الان ميگم خب خنگه 12 ساعت پات اويزون بمونه معلومه ورم ميكنه خب چهلشو ميگرفتي
ميمردي؟!!!
همچنان با پا درد روزگار ميگذرانيم
۳ نظر:
خب چهلشو می گرفتی می مردی؟ :دی
کلا وسط کالاهای به هم ریخته ولو شدن که حالی میده!
ولی...
ولی اینکه تو رفتی سایز 39 رو خریدی، بنظر من قضیهش از همون جایی آب میخوره که فروشنده با یه نگاه تشخیص میده دختره سایز کمرش 40 هست، ولی دختره اصرار داره که نه! 38 هستم. اونوقت موقعی که پروو میکنه، لباس براش تنگه! :دی این مثال بارزش بود...
مرجان: فروشندهه كه بيشتر اصرار داشت اندازه اته
در ضمن دفه پيشم كه پدرم در اومد فروشندهه گفته بود خانوم 40 بزرگه واست كفشه وا ميشه!!!!!!!
فعلا كه بازم تو بانك كالج ميپوشم
ارسال یک نظر