۷ تیر ۱۳۹۰

حماقت4

رييسم با عوض كردن مهتابي هاي سوخته مخالفت ميكنه به خاطر اينكه سوختن اونها كمك به صرفه جويي در بيت المال ميشه

حماقت 3

در پي اومدن نامه مبني بر صرفه جويي شعب،رييسم با اين استدلال كه عموي مرحومشون تا سن 75 سالگي به راحتي زير نور فانوش قران ميخوندن و ما بد عادت هستيم،نصف بيشتر مهتابي هاي بانك رو خاموش كرد

سطح حماقت 2

رييسم پنجره كنج ديوار كه بازكردنش سخته رو همش باز ميكنه
باز شدن اين پنجره باعث بسته شدن پنجره كناريش كه به راحتي باز ميشه،ميشه
دليلش اينه كه اون گوشه هوا تجمع كرده و بايد عوض بشه

سطح حماقت1

تو تابستون توي بانك يه معضل اساسي داريم
اينكه به رييس نه چندان محترممون حالي كنيم كه كولر رو روشن كنه و پنجره ها ببنده
ايشون ولي اصلن قبول نميكنن
كولر رو روشن ميكنه و پنجره ها باز
ميگه هوا بايد جريان داشته باشه

۳ تیر ۱۳۹۰

سطح شعور

همكارم ميگه فلاني رو ميشناسي؟
اسم يكي از كشته شده هاي كهريزكو ميگه
ميگم اره 2 سال پيش تو كهريزك كشته شد
ميگه اين چند سال پيش خيلي دنبالم بود كه باهام دوس بشه و من ازش خوشم نمي اومد
بعد مكث ميكنه و بدون هيچ افسوس و تاسفي ميگه:خدارو شكر باهاش دوس نشدم وگرنه منم ميگرفتن
:|

۲۳ خرداد ۱۳۹۰

پليس امنيت

از فردا قراره دوباره گير بدن
فقط يه بار پليس گرفت منو، اونم دير وقت بود و با دوست پسرم يه جاي خلوت بوديم و ميحرفيديم
بيشتر نگران اين بودم كه خونوادمون بفهمه چه گلي به سرم بگيرم
دوست پسر گرامي خيلي خونسرد بهشون پيشنهاد رشوه داد
البته نه اينجوري
گفتن ميبريمتون پاسگاه
اين گفت من فقط 14 تومن دارم
گفتن برو از دوس دخترتم بپرس
رفته بوديم خريد
20 تومن هم من داشتم
كيفمو در اوردم
دوس پسرم داشت پولا رو بر ميداشت يه 2 تومني تو كيفم موند گفتم بيا اينم بده
زير لب يه فحش بهم داد گفت بمونه
34500 داديم تا نريم پاسگاه
پليسه داشتيم ميرفتيم بهمون گفت فكر نكنيد به خاطر پول گذاشتيم بريد اين پوله ابروتونه
دوس پسر وقتي گازشو ميگرفت و كل خاندان اونا ارادت خودشو ابراز ميكرد و من شوكه دستشو گرفته بودم و لال بودم گفت اخه اون 2 تومن چي بود ميگي اينم بده
كلن به كسخلي من غش غش خنديديم
بماند كه قرار بود واسه خونه وسيله بخرم.بنزين نداشت و كارت عابر بانكمو جا گذاشته بودم
بماند به جون كندن و كارت به كارت كردن 10 تومن جور كرديم
بماند كه اين دومين باري بود كه بيرون رفته بوديم!!!
حالا فكر ميكنم به پليس
به امنيت
به گير دادن
پر از نفرت ميشم
ميخام داد بكشم
ولي ميدونم از اين بدتراشم سرمون اومده و صدامون در نيومده و عادت كرديم
عادت كرديم
عادت كرديم
و حالا بدبختي رو عين زندگي ميدونيم
وقتي گازشو گرفت و دا

ديروز،امروز

اينجا، همين هفته پيش ،يه زن جوون،بعد از 7 8 سال حامله شده بوده ،ميره بيمارستان تا 4 قلوهاشو به دنيا بياره
براشون كلي فكر كرده، كلي ذوق داشته، كلي لذت ميبرده
اون وقت ديروز،تو اگهي فوتش نوشتند
مادر ماهان،مبين،ميثم،ماني كه هيچوقت مادر خود را نديدند...

خونريزي داخلي كرده بود و دكتر نفهميد:(
دلم پيش شوهرشه تا روز قبل خودشو خوشبخت ترين مرد دنيا ميدونست و حالا 4 بچه داره كه مادرشون هيچوقت نتونشت اونا رو بغل بگيره

۱۷ خرداد ۱۳۹۰

بدون ماسك

يكي از دلايلي كه ميخامت اينه كه باهات راحتم،خودِ خودمم
نيازي به ظاهر سازي نيس
خودمو ميشناسي
خونوادمو
عاداتمون شبيه همه
نيازي به رنگ روغن و حفظ ظاهر نيس
حتي با قيافه درب و داغون و مقنعه و مانتو و بدون ارايش بعد از 10 ساعت كار و اعصاب خوردي جوري قربون صدقه ام ميري كه شيك و پيك و ارايش كرده
حرفام سانسور نداره هرچي ميخام ميگم از گذشته و كارام و اتفاقا
قرار نيس جور ديگه اي باشم وبراي خوشايندت وانمود كنم و براي داشتنت و رضايتت خودمو قايم كنم
ممنون از اين همه درك و شعورت