۲۹ فروردین ۱۳۹۰

من ديوانه ام

غرق حس عجيبيم
براي اولين بار اگاهانه دست به كاري ميزنم كه تهشو نميدونم
سعي ميكنم فكر نكنم و فكر نميكنم
اگاهانه به خودم ميگم خفه شو
ميگم بنداز دور ترس رو
بنداز دور حرف مردم رو
بنداز دور اينده نگري رو
با همين اينده نگري حالتو كوفت كردي
مهم نيست فردا چي ميشه
مهم نيس فردا پشيمون ميشي
مهم نيس فردا عذاب ميكشي
يه بار هم كه شده بزن به سيم اخر
ديوانه شدم بدجورررر
از ين حال و از اين وضع خودم ميترسم
براي اولين بار نميتونم خودمو توصيف كنم چون حتي خودم هم خودمو نميفهممم

هیچ نظری موجود نیست: