۱۹ تیر ۱۳۹۲

بعد از عروسی

خب این اولین پست از تو خونه خودمه خونه خودمون من و محمد
دوهفته از عروسیمون میگذره
محمد سرکاره من بعد مدتها اومدم نت و اعصابم از سرعت پایین نت خورد شده
خونه قشنگی داریم
دیوارهای خونه کرم استخونی پررنگ هست و یه دست مبل کرم تیره وبا یه حاشیه چوب و لوسترا چوبی با حبابای کرم و پرده با کتیبه چوبی
میزای گرد دور چوبی چرم
با یه اشپزخونه بزرگ با کلی کابینت که الان به هم ریخته است
اتاق خواب صورتی
خونه قشنگ و راحتیه
منم راحتم
عروسی خوب بود بجز ارکسترش که مزخرف بود و گند زد به عروسیم
لباسم فوق العاده شده بود و ارایشم زیبا
داماد که حرف نداشت
از لب گرفتنش تو عروسی و عشقولانه بودنمون
از مهمون داری فرداو پسفردای عروسی
از گند بزرگی که تو بانک زدم و برای همه حقوق دوبار واریز شد و خطر از بیخ گوشم گذشت
از اشپزی کردن
شب با تکون های محمد از خواب پاشدن
از غر زدن هر روز بخاطر کارم بخاطر ارکستر عروسی از همه چی
از همه اینها گدشته
من عاشقشم عاشق این پسر باشعور ومهربون و روشنفکر و صبور
ازش ممنونم بخاطر همه چی
 

۱۶ فروردین ۱۳۹۲

سال نو

اولین عید مشترک
اولین روزای دو نفره
اولین سفر دونفره
ادم تازه حس این دختر پسرای خارجی رو میفهمه که دوس پسر یا دوس دخترشونو میبرن خونه واسه کریسمس یا خیلی راحت و بی دلهره با هم زندگی میکنن
اینجا مدام استرس که فلانی نبینتت همسایه نبینه مامانت نفهمه کجایی داشتیم و حالا باورم نمیشه میشه راحت دست همو بگیریم پیش هم بخابیم باهم باشیم
یک ماه از عقدمون گذشت و من بیشتر از قبل وابسته و عاشق شدم
ولی هنوز ته دلم همه چیو بازی میدونم گاهی خیره میشم به حلقه تو دستم و فک میکنم من الان متاهلم
بعد چرا هیچ حسی عوض نشده؟چرا هنوز همون دختربچه شیطونم؟
نمیدونم والاع
انتظار داشتم یه حس بزرگتر شدن و حس های دیگه داشته باشم
شایدبا تغییرات دیگر یه حس دیگه پیدا کنم!!!!!دی:
 

۲۶ اسفند ۱۳۹۱

عقد کرده

فک میکردم بعد عقد یه حس جدید داشته باشیم ولی هیچ تغییری نبود هنوز همون دید دوس پسری رو به محمد دارم
فقط خیالمون راحته که دیگه مال همیم و محمد راحت میتونه بیاد خونمون
قبل عقد هم همین تعهد رو بهم داشتیم
تو فرندز بعد عروسی مانیکا ناراحت میشه که خالا دیگه به چی فکر و کنم و برنامه بریزم
محمد قول داده بعدشم نزاره حوصلم سر بره و پلان نداشته باشم
حالا دیگه من شوهر دارم گرچه درونم هنوز یه دختر بچه شیطونه  که باورش نمیشه داره وارد یه زندگی واقعی میشه

۹ اسفند ۱۳۹۱

اخرین دیت مجردی

کارای عقد رو میکنیم من و محمد دست تنها دنبال همه چی میریم .فردا رو مرخصی گرفتم و امروز اخرین قرار مجردیمه
قرار میزاریم میریم رستوران،یه جای دنج میشینیم حرف میزنیم و میخندیم
یه هول  و هیجان دلنشینی داره اخرین روزای مجردی
زل میزنم به شعر محمد که کنار عکسم نوشته وتو قاب بهم لبخند میزنه
هدیه اخرین قرار مجردی

۱۳ بهمن ۱۳۹۱

عروس

زنگ میزنه
صداش بغض داره و میلرزه .
از پشت تلفن سعی میکنه ازم محافظت کنه و اطمینان بده که غصه نخورم
صداش میشکنه
"هر چی خودت بخای من همونو انجام میدم تصمیم با توعه توافقات دیشب مهم نیس هر چی تو بخای من پشتتم"
بی صدا گریه میکنم سعی میکنم صدامو اروم کنم و با اوهوم جواب بدم تا نفهمه دارم گریه میکنم
میگه عروس که نباید غصه بخوره و گریه کنه باید بخنده و برقصه
توی دلم میخندم چون عروس اونم
عروس چنین مردی که نباید گریه کنه 




پ.ن:هفته دیگه نامزدیمه

۱۴ دی ۱۳۹۱

چند وقته دپرسم حال ندارم کاری کنم جایی برم البته ای جایی نرفتن شامل دنبال انگشتر رفتن نمیشه ها
چشام تو ویترین طلافروشیهاس ولی ذوق ندارم
امروز با خودم فک میکنم خب چه مرگمه؟
پسره رو دوس دارم منو دوس داره وضعیت مالی بد نیس حرفمو میفهمه
محمد میگه زیاد خونه نشستی خودم فک یکردم کمبود اهنه ولی در کل نت هم چیزی برام نداره فرندز میبینم کتاب میخونم غذا میخورم با محمد بیرون میرم میخندم راه میرم و لوسبازی در میارم ولی شاد نیستم
در کل به این  نتیجه رسیدم که خنگم که قدر نمیدونم