۱۹ آذر ۱۳۹۱

تموم این چندماهه سعی میکردم منطقی رفتار کنم
منطقی فکر کنم صبور باشم و گوش بدم
ایرادات بنی اسراییلی مامان رو مخمه
دیروز قاط زدم خستهبودم و نتونستم خودمو کنترل کنم
بعد دعوا سبک بودم و عذاب وجدان نداشتم
حرف بدی هم نزدم
ولی این جو سنگین رو دوس ندارم
دوس ندارم بگم الا بلا اینو میخام
دوس ندارم حس کنم دارم احساساتی میشم و عقلو تعطیل کردم و از رو احساس دارم پیش میرم
دوس ندارم که کسی پشتم نیس
دوس ندارم
پکرم نمیدونم چرا بی حوصلم
گاهی میگم اگه هفته دیگه دنیا تموم شه خیلیم خوبه
کنارهم میمیریم

هیچ نظری موجود نیست: