فک میکردم اسونه
باهمیم و بعد جدا میشیم و هر کدوم میریم دنبال زندگی خودمون
اینکه یکی 3 سال منو پنهونکی بخاد و هروقت میاد اینورا از خیابونمون رد شه که شاید منو ببینه
که لباس 3 سال پیشم یادش باشه
که به خاطر اینکه من رفتم کارشناسی اونم بره
که خاطرمو خیلی بخاد
برای منی که یه عمر دنبال توجه دوس پسرام دویدم خاص بود
اونقد خاص و فریبنده که بیخیال قضیه فامیلی شدم
بیخیال قضیه این که چشم تو چشم می افته
مثال می اورد از پسردایی و دختر داییش
که رفته بود واسه مشورت پیشش که اونم این قضیه رو امتحان کرده بود و گفته بود بعدن که ازدوج کنید مشکلی پیش نمیاد یادتون میره
تن دادم به دوستی که واقعن خیلی خوب بود
دعوا داشتیم ولی حس های خوبم داشتیم
از اول فک میکردیم اول من میرم
ولی مثل اینکه اول اون داره میره
جدا شدیم
دلمون نگران هم بود
من نگران اون که حالا تو غربت چطور کنار میاد و اون نگران من که اینقد حساسم
فکر میکردم راحته
حتی به شوخی میگفتم تو مراسم عقدش چی میخام بپوشم
دیروز تو عروسی نبود
کنار مامانش نشسته بودم
هرچند میگفت به مامانش نگفته ولی تو چشاش میخوندم که میدونه
یاد عروسی قبلی افتادم
پشت در منتظر بود تا وقتی بعد شام عروسی مختلط شد پرید اومد تو
اومد نزدیک من شست
پاشد رقصید
عالی میرقصید و من اس میدادم من چیکا کنم بلد نیستم برقصم
اس میداد ازم تعریف میکرد و مسخره بازی در می اورد
چقد حضورش شیرین بود
دیشب نبود
پسرعمه و عموهام میرقصیدن
من فیلم میگرفتم
میگفتن بیا تو هم برقص
و من چقد دلم تنگ حضورش شد
فک میکردم اسونه که تو مراسمش باشم
حتی تو ذهنم صحنه سازیش کردم
ولی دیشب تو مراسم یکی دیگه، نبودش و تصور اینکه دیگه مال من نیس چند بار چشامو پر اشک کرد
روزای سختی در پیشه چون اصلن اسون نیس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر