نمیخام نقش قربانی روبرعهده بگیرم ولی عمیقا احساس تنهایی و ترس میکنم
چندماهی هست که استانبولیم و محمد درحال اپلای کردن برای شرکت های مختلف
مرخصی زایمانم رو به اتمامه و درخواست مرخصی بدون حقوق هم ممکنه رد بشه وخیلی زود مجبور به استعفا بشم
تمام مدت با بچه که یا رو پام خوابه یا منو به چشم همبازی میبینه سرو کله میزنمتمام مدت از گوشیم لالایی گنجشک لالا پخش میشه
شبها توی یه جای کم میخابم، چون اینجوری بچه راحتتر میخابه و وقتی بیدار میشه مجبور نیستم از روی تخت بیام پایین
شبی حداقل پنج بار بیدار میشم و بچه رو میزارم رو پام تا بخابه
اموزش خوابیدن به گا رفته و خودش نمیتونه خودشو بخابونه
حرف زدنم با دیگران به تماس های تصویری محدودشده و خیلی کم میتونم از خونه برمبیرون
تفریح و سرگرمیم شده توییتر و اینستا
گاهی هی رفرش میکنم که یه مطلب اموزنده پیدا کنم ولی هیچی نیست
چیزایی که دوست داشتم در دسترسم نیست
نمیتونم تی وی ببینم یا کتاب بخونم
از پادکست خوشم نمیاد و هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسخ که خودمو ارتقا بدم
ترسم از. همینه، این بچه انتخاب منه ،ولی این ایزوله شدن و محدود شدن فقط به کارای بچه باعث میشه دوسال دیگه هیچ حرف جدیدی نداشته باشم
ترس از دست دادن کارم در حالیکه حقوق اش درمقابل حقوق محمد ناچیزه هم ترسناکه
من ادم عادتم، به هرچی عادت کنم سخت دل میکنم، چه کارکردن توی یه شعبه باشه ،چهکنار گذاشتن یه عادت
ولی میترسم اگه محمد نباشه تو خرج زندگیم بمونیم
هیچ هنری بلد نیستم، هیچ توانای پول دراوردن در خودمنمیبینم، حتا نمیتونم یه زبان رو یاد بگیرم، احساس بی سوادها رو دارم
بچم پنج سال دیگه در مورد من چی فک میکنه؟ حریم امنمو دارم از دست میدم و داریم مهاجرت میکنیم به جایی که هیچی ازش نمیدونم
محمد پیشرفت میکنه ومن در چاله خاله زنکی و غیبت های بیهوده غرق میشم