۹ اسفند ۱۳۹۱

اخرین دیت مجردی

کارای عقد رو میکنیم من و محمد دست تنها دنبال همه چی میریم .فردا رو مرخصی گرفتم و امروز اخرین قرار مجردیمه
قرار میزاریم میریم رستوران،یه جای دنج میشینیم حرف میزنیم و میخندیم
یه هول  و هیجان دلنشینی داره اخرین روزای مجردی
زل میزنم به شعر محمد که کنار عکسم نوشته وتو قاب بهم لبخند میزنه
هدیه اخرین قرار مجردی

۱۳ بهمن ۱۳۹۱

عروس

زنگ میزنه
صداش بغض داره و میلرزه .
از پشت تلفن سعی میکنه ازم محافظت کنه و اطمینان بده که غصه نخورم
صداش میشکنه
"هر چی خودت بخای من همونو انجام میدم تصمیم با توعه توافقات دیشب مهم نیس هر چی تو بخای من پشتتم"
بی صدا گریه میکنم سعی میکنم صدامو اروم کنم و با اوهوم جواب بدم تا نفهمه دارم گریه میکنم
میگه عروس که نباید غصه بخوره و گریه کنه باید بخنده و برقصه
توی دلم میخندم چون عروس اونم
عروس چنین مردی که نباید گریه کنه 




پ.ن:هفته دیگه نامزدیمه