۴ آبان ۱۳۸۹

فاحشه

مرد بلند شد
لباس پوشيد
پولي روي ميز گذاشت
بي نيم نگاهي
در را پشت سرش بست
بي هيچ توجه و علاقه اي
و پشت سرش
فاحشه اي دوباره شكسته شد كه در تمام مدت ،چشمانش را بسته بود
به خيال اينكه شايد اين مرد همان عشقي است كه منتظرش است
مرد ولي سراغ عشقش رفته بود.

۲۷ مهر ۱۳۸۹

همكاررر بسيار باهووووووووووووش

روزهاي خلوت بانكه
دوتا همكارام كه هم رديف منن ازم ميخان كه باهم اسم فاميل بازي كنيم
تصادفي شماره حسابي وارد ميكنيم و با اول حرف نام خانوادگي شروع به نوشتن ميكنيم
نوبه به "ه" ميرسه
من رنگ موندم و دارم فكر ميكنم و يكي سر گل
همكار بغل دستيم ميگه اسونه كه
تازه يكي از اهنگ هاي قديمي شادمهر هم خونده
اهنگشو ميزنه ومتوجه نميشيم و بعد اهنگ رو ميخونه
دنبال تو ميگردم دنبال يك سرپناه دنبال اون دلي كه تنهايي رو ميشناسه چشماي خسته من لبريز التماسه

ديينگ ديينگ ديينگ پر از صداي تو بود گريه هر شب من فقط براي تو بوود
ميريم زير گوشش ميگم من هميشه بهار نوشتم منظور تو چيه؟؟؟؟؟
به قول ديفال مستراح وقتي كه گفت دنبال دوربين ميگشتم زل بزنم بهش
منظورشون گل هزار و يك شب بود
فقط يكي زدم تو سرش كه خاك تو سرت هزار و يك شب اسم داستانه نه گل
تازه ميگه كي گفته؟!!!!!!!!!

ايشون 29 ساله فوق ديپلم عمران هستند
از شاهكارهاي ديگه ايشون اينه كه يه بار مجبور شديم الكي بانك بمونيم حقوق ها واريز نشده بود و من براي سرگرمي يكي دوتا از ميل هايي كه برام اومده بود رو ازشون پرسيدم
رسيد به ميل كه يه خبرنگاره ميره تيمارستان و رييسش ميگه ما يه روش ساده براي تشخيص ديوانگي داريم
يه سوال ميكنيم
اگه يه وان پر از اب داشته باشيد و يك قاشق يك ليوان و يك سطل براي تخليه ابش داشته اشيد كدومشو انتخاب ميكنيد؟!!!!
كمي فكر كنيد
.
.
.
خبرنگاره ميگه خب معلومه سطل چون بزرگتره و رييس تيمارستان ميگه جنابعالي دوست داريد تختون كنار پنجره باشه؟؟؟
جواب صحيح برداشتن تيوپ وان هستش
اين همكار من ي جواب داده باشه خوبه؟؟؟؟
گفت قاشق
گفتيم چرا؟گفت اگه ميگفتم سطل حتما ميخاستين ايراد بگيرين كه اون ابي كه ته مونده رو چه جوري خالي ميكني!!!!!!!!!!
گفتيم عزيزم بهتره تو بپري تو وان نصف ابش اينجوري ميريزه بيرون بقيه اش هم از گشاديت براي اينكه راه نري با قاشق چايخوري تخليه كن!!!!!!!!
همچين همكارايي دارم من

۲۵ مهر ۱۳۸۹

مرتيكه ي اشغال عوضي

حدود 3 واهه توي اين شعبه هستم
هنوز وقتي از پله هاش بالا ميرم دلم ميگيره
وقتي چشم به رييسش ميخوره اخمام تو هم ميره
هنوز باجه ام واسم غريبه است و فكر ميكنم اينجا مهمونم
هنوز وقتي از شعبه قبلي حرف ميزنم ميگم ما اينكارو ميكنيم شما اينجا چرا اينكارو نميكنيد؟
بدجور بهم فشار مياد وقتي تمام روز به شدت كار ميكنم و حرفي ندارم با همكارام بزنم
حرصم ميگيره از اينكه زور مگن و من كاري از دستم بر نمياد
همه چيز اينجا مسخره است
از روابط كاري گرفته تا طرز برخورد با مشتري
هنوز 3 ماه نشده كه اومدم ولي بي اغراق ميتونم بگم توي همين ماه 10 نفر گفتم ميخايم پيش تو حقوق بگيريم باتو راحت تريم
حتي منتظر موندن تا مشتري من كارش تموم شه تا من كارشونو انجام بدم
تونجت كه بودم سركار و بعد از كار صداي خنده و شوخيم بلند بود و صداي خنده من بلندتر از همه
موقع برگشت تو راسته هاي مختلف بازار بازم صداي بگو و بخند ما بلند بود و خودمون ميگفتيم الان فروشندها ميگن اينا ديونن
اون همه شلوغه شعبشون و باز انرژي دارن بخندن؟
اينجا ولي كم پيش مياد لبخند بزنم چه برسه به اينكه بخندم
عبوس و غمگينم
تمام كارمندايي كه منو اون شعبه ديدن و حالا گذرشون به اينجا مي افته سعي ميكنن يه جوري دلداريم بدن
از پول رسانا گرفته تا بچه هاي انفورماتيك
وقتي اون مرتيكه عوضي مياد پشت سرمون راه ميره تا به قول خودش از زير كار درنريم حتي سرمو بلند نميكنم نگاش كنم
مني كه اونجا قربون صدقه رييسم ميرفتم و كلي بحث ميكرديم باهم
كلي كيك و بسكويت و شكلات بهش ميدادم
اينجا به جز سلام و خداحافظ حرف ديگه اي نميزنم
شعبه اينجا شبيه l هستش
از ما 3نفر كه توي يه راسته ميشينيم اون دوتا مدام ،مدام يعني از 7 صبح تا 2 بعد ازظهر در مورد مغازه ها و جنسايي كه اوردن و چيزايي كه خريدن و چيزايي كه مده حرف ميزنن
و من سكوت ميكنم و فقط كار ميكنم
ميدونم نبايد منفي فكر كنم ولي واقعا داره تمام توانمو ميگيره
ميتونم حس كنم كه پژمرده شدم
چند وقت پيش داشتم فكر ميكردم كه دارم مرگ رو تجربه ميكنم
از اين جهت كه وقتي يكي ميميره بقيه يكم براش بي تابي ميكنن و بعد فراموش ميشه
مشتري هاي اون شعبه من يكي دو ماهه اول دلشون واسم تنگ ميشد و ميخاستن بيان اينجا ولي حالا كامل عادت كردن و همكارام هم همينطور
وقتي ميرم اون شعبه و صميميت و شوخي و فضاي خوبي كه اونجا جريان داره رو ميبينم بغض ميكنم از سنگيني هواي اينجا
دقيقا اونجا جهان اول محسوب ميشه
بدون چاپلوسي و بادمجون دو قاب چيني به خواسته ات ميرسي
حرفتو رك ميزني
به خوشي و سر زندگي اهميت داده ميشه
هر انتقادي داري رك ميگي
بهت احترام گذاشته ميشه
از كار لذت ميبري
ولي اينجا جهان سومه
بايد چاپلوسي كني
كسي بهت اهميت نميده
بايد زجر بكشي و اخرش ازت تشكر نميشه
كارها هيچ برنامه اي نداره و همه سعي ميكنن از زير كار در رن
انتقاد به معني كم شدن اضافه كار و سختي بيشتر كاره

از اين مرتيكه اشغال عقده اي كه به خاطر سابقه جنگش حالا رييس شده متنفرم
قضيه نون لواش رو گفته بودم؟؟؟؟
رييس اونجا از اون ادم هاي متشخص و خانواده دار و بااصالت قديمه كه همه به خوبيش معترفن و رييس اينجا از اين ادمهاي دهاتي و پشت كوهي و نديد و بديد كه كل سرپرستي خبر دارن چقد اشغال و بزدل و رياكاره
مرتيكه هر روز يه بهانه پيدا ميكنه كه ازم ايراد بگيره
چرا سندات چاپ نداره چرا امضا نميكني چرا نخ ميريزي روي زمين چرا سرتو ميزاري روي ميز
اشغال بودنشو تا اين حده كه به مستخدممون ميگه بهشون چايي نده وقتشون گرفته ميشه!!!!!!!


امروز با بچه هاي اون شعبه رفتم خريد و اخرش به هدي گفتم چه خبر از خودت؟تنها بوديم هدي همون دوست و همكارم بود كه اون سري بخاطر من ساعتي گرفت و اين شعبه تا به داد من برسه
راهمو دور كرده بودم تا باهم قدم بزنيم
يهو بغضش تو خيابون تركيد
گفت باباش سرطان گرفته و دكترا گفتن اميدي نداشته باشين
فقط نگاش كردم و بازوشو ميماليدم
ميگفت بچه هاي شعبه نميدونن و دارم فقط به تو ميگم
همسنيم ولي بچه ي اون الان 6 سالشه
تو زندگي خيلي سختي كشيده و تنها كسي كه باهاش صميميه منم
خيلي دير با كسي اخت ميشه
و من بيشتر حسرت خوردم چرا توي اين روزا اون شعبه نيستم تا يكم دلداريش بدم
براش دعا كنيد

۲۴ مهر ۱۳۸۹

اشپزي

دلم ميخاد تو خونه ي خودم با عشق و علاقه اشپزي كنم و با ذوق و هيجان نگاش كنم وقتي ميگه خيلي خوشمزه بود خانوم گلم

۱۷ مهر ۱۳۸۹

بستني اب شده

بستني ميخورم
هوا سرده
ميزارم بستني يه كم اب بشه
بستني اب شده بيشتر دوس دارم
بعد مدتها دارم به وبلاگم ادرس جديد اضافه ميكنم و توي ذهنم جمله ميچينم كه نصفشون تا الان يادم رفته
رفتم بيرون يه سري كار بكنم
بعد مدتها پياده راه رفتم دلم ميخواست تا نصفه شب راه برم و مردمو نگاه كنم
وقتي ميام خونه كسي توي خيابون نيست و صبحم كه همه خوابن
اينگار دورم از اين مردم
يادم مياد كفش ميخام ولي حال ندارم برم دنبالش
بستنيم اب شده
عاشق بستني اب شده ام
فكر ميكنم به هيچ چيز خاص
اين ديونه بازيهام بعد مدتها منو شبيه قديمم كرد
شدم ادم اهني

۱۲ مهر ۱۳۸۹

اون يك نفر

هزار نفر هم بيان و برن
با هزار نفر هم باشي
با هزار نفر هم الكي بگي دوست دارم
به هزار نفرم بگي دلتنگتم
اما ته دلت ميدوني كه فقط دلت تنگِ يكيه
يكي كه دلش تنگ تو نيستيكي كه فقط خودتو پيشش كوچيك و كوچيكتر ميكني و اون دور  و دورتر ميشه
بعد هر بار بودن باكسي ياد اون مي افتي و فاصله اي كه دار يو افسوس ميخوري كه چرا اون نيس پيشت
چه جوري بايد بهش ميگفتم عاشقشم كه عاشقم ميموند؟
پي اس:هيچكي دلتنگ رفتنم نشد و هيچكس نگران نبودنم نشد و برگشتم چون واقعا بود و نبودم واسه كسي فرق نميكنه
چطور ميشه مرد وقتي كسي زنده بودن شمارو نميدونه